Archive for مارس 4, 2010

*اندیشمندان*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *اندیشمندان*

کتاب بعد سوم آرمان نامه

● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد اندیشمند ●
هرکه را جامه پارسا بینی
پارسا دان ونیکمرد انگار
ور ندانی که در درونش چیست
محتسب را دررون خانه چکار
__ ● گلستان سعدی ●___
در پیرامون ما همواره انسانهای بسیاری زندگی میکنند که شاید شناخت هریک ویک به یک آنان برای ما مقدور نباشد اما اگر انسان فردی باشد که به آدمی وافکار واندیشه های او اهمیت داده از انسانهائی باشد که آشنائی با نوع تفکر مردمی حال هرانسانی درهرمقام و سن وجایگاهی که هست ,خشنود میشود آنگاه شناسائی مردم برای او خود نوعی کار وعلاقمندی محسوب میشودوتنها کسانی به آن توجه کرده واهمیت میدهند وبه کسانی باز میگردد که بنوعی از شناخت آدمی وجهان فکر ودهن واندیشه وروح انسانی مردمان امروز , بنوعی با کار یا حرفه ی آنان مربوط میگردد چون جامعه شناسان وانسان شناسان وراونشناسان واگر درزمینه کاری نباشدوعلاقمندی فرد به شناخت آدمی ومسائل پیرامون آن باشداینگونه افرادی نیز از دسته مردمان اندیشمندی هستند که بتنوعی شناخت بشر رالازمه شناخت درست زندگی می دانند ومسلم است که این اندیشه بدی نیست ونمیشود گفت ازسر بیکاری به چنین علاقمندی غیر طبیعی علاقمند است چرا که بدین گونه نیست وعلت آن این است که کسی که زندگی برای اومهم باشد میداند شناخت آدمی نیز در مجموعه مسائلی که دررابطه بازندگی باشدهمانقدر مهم است که شناخت ماهیت اصلی خود زندگی.
_ شاید بپرسید چرا ؟!
آنچه مشخص است این است که آدمی نمیتوانددرزندگی تنها ی تنها وبدون رابطه با دیگرانسانها زندگی کند اینکه شخصی در خانه ای بصورت مجردی هم زندگی کند,باز دلیل بر قطع رابطه ی او با دنیای بیرون وارتباطات ناشی از زندگی روزمره نیست مگر اینکه بطور کامل درخانه خود را زندانی کرده باشد وهرگز از خانه خارج نگردد که این نیز غیر ممکن نمی نماید اما نمىتواند به همىن شکل ادامه ىابد چراکه برای گذران زندگی به هیچ چیزهم نیاز نداشته باشد، به مواد غذائی ودىگر نیازهای روزمره زندگی نیازمند است واگراز طریق کسی نیز این مایحتاج برای اوفراهم گردد بازاین خودداشتن ارتباطی با دنیای بیرون است که به وسیله ی این شخص دوم ،ارتباط برقرار میگرددواز جانب او بالاخره آنچه لازمه دانستن است را از دنیا ی حداقل پیرامون خود توسط همین شخص ، شنیده ونیاز های دانستنی خود را نیز میداند مثل اینکه مواد غذائی بالاخره باید خریده شود ومبلغی باید بابت آن پرداخت گردد که او نیز می بایست یا خود گنجینه ای از پول داشته باشد که نیاز به بیرون رفتن وکار نداشته باشد یا ازطریق کس کسانی مایحتاج او خریده وبه او داده شود. درهرشکل حتی اگر شخص خدای نکرده مریض رختخوابی هم باشد افرادی در دورادور,او هستند، که این ارتباط بگونه ای هرچند محدود حفظ گردد. یک شخص اگر حتی فردی باشد که بعللی مجبور باشد درخانه سر کند باز دلیل براین نمیشود که خود رااز لحاظ فکری در دری بسته نگاه دارد ومیتواند توسط تلوزیون وخواندن روزنامه وخواندن کتاب همچنان به آموزش فکری خود ادامه داده واندیشه تعالی را درخود پرورش دهد وخود شخصی باشد که دنیای پیرامون خود را بدرستی مینگرد ودیدگاهی مختص بخود را داشته واز آن بهره ور گردد وبه نیکی زندگی نماید چرا که اندیشه درست نوری ست پیشاروی هرآنکه در تاریکی جهان جهل راه پیش برده ومسیر رفتن خود را نمی شناسند ویا درگیر باز شناسی راهای زندگیست که با آموزش فکری خود بسیار میتواند راه های عبور خود را همواره کرده بدرستی بداند بکدامین راه بهتراست راهی شده به تعالی فکری وروحی واندیشه رسیده وهمواره بقدرت فکر واندیشه چراغی دردست ودیده ای روشن ازفکرواندیشه داشته ودرتاریکی های زندگی درمانده باقی نماندکه اگرچه گاه اندیشمندی نیز سرگردانی هائی رادر طول زندگی از سر میگذراند اماآنچه یاوراست قدرت اندیشه ونیروی ذهنی وفکری اوست وزندگانی را بسیار زیباتر میبیند که بسیاری درمشکل وگرفتاری قادر بدیدن حتی پیش روی خود نیز نیستند چه رسدبه زندگی وزیبائی های آن,هرچند که اندیشمند با بسیاری مشکلات از سوی خود
دنیای مردمی روبروست وبسیار با مخالفتهای نادانی مواجه میگرددبه شعر نیمایوشیج توجه بفرمائید که خود این گویای این مطلب نیز هست:
____ میتراود مهتاب ____
* "همراه با ترجمه ی انگلیسی" :
میتراود مهتاب ,
میدرخشد شب تاب
نیست یکدم شکند خواب
به چشم کس ولیک
غم این خفته چند…
خواب درچشم ترم میشکند
Trikning the moonlight
Bringhet the glowworm.
Not is dream to onse eye an hour,but
The sadness of this sleep-head
That `s sleeplessness in my tearful eye.
نگران بامن ایستاده سحر
, صبح میخواهد ازمن
کز مبارک دم ات و,
این قوم جان باخته را, بلکه خبر
Dawn is anxious along with me
Morning requests to me.
I bring of his blessed breeze news the nation were
Beredved of Their possession
وبه جان دادمش آب ,
ای دریغا ,به برم میشکند.
دستها می سایم , تادری بگشاید
I irrigate it with heartliy
Oh! That rose faded by my side.
My hands serche for opning ray of hop
بر عبث که به کس در آید
درودیوار بهم ریخته شان
بر سرمن میکوبد
But my wuest is vain for
One who opens ray of hop
Not only slove their problem
But also make problem.
می تراود مهتاب , میدرخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بردم دهکده مردی تنها
Teickling the noonligt
Brighten the glowworm
An alone man with blister foot in the long way
. Standa near the village
کوله بارش بردوش , دست او بر در, میگوید باخود:
« غم این خفته چند , خواب درچشم ترم میشکند
With the knapsacke upon his shoulder
His handonthe door, telling himself
( The sadness of this sleepy-head )
(` That`s sleep nessness in my tearful eye );
_____ نیما یوشیج _____
وبراستی درچشمان کسی که اندیشه های بسیار را داشته ودرزندگی بیش ازدیگران برآنچه هست آگاهی داشته وغم را بیشتر میبیند ودرد را بیشتر احساس میکند خوابی نیز نیست.و حال آنکسی که بطور معمول وطبیعی با دنیای خارج ازخانه مجبور به زندگیست نیازمند این است که اطرافیان اصلی زندگی خود از جمله اشنایان نزدیک .فامیل .همکاران .رئیس .بانک وعوامل بانکی ودیگر اداره جات دولتی را که روزانه باآن سروکاردارد بشناسد,حتی نیاز به شناختن بقال سرکوچه هم نیاز ماست چراکه ما مسلمااز کسی خرید نمیکنیم که ازاو خوشمان نیاید ویا از رفتار ویا رقم اجناس اوراضی نباشیم ,پس می بینید در سهل وساده ترین شکل زندگی ما نیازمند شناخت همدیگریم وهرکسی درطول زندگی خود شناختی از دنیا ی پیرامون خود وآدمیان دورادور خود دارد کولی اندیشمندی را شناختن خود برای شناخت بیشتر اندیشمند بودن راهم نیاز دارد.وکسی بدنبال این شناخت خواه درست خواه غلط میرودکه نیازاو به شناخت ایجاب میکند که دیدگاههای متنوع جامعه را دنبال نمودهوبا آنشائی با گروه های مختلف فکری در سطوح مختلف دانش آشنا شودواین شخص هر آنچه را بااین پیگرد فکری خود در ذهن میپروراندازهرکس وهرچیزی مسلما سازنده افکار ذهنی ودرونی اوست.
___ شبگرد ( رهگذر شب ) ___

قدم درکوچه های شب گذارم
به گامی کوچه ها را می سپارم

نمیدانم بدنبال چه هستم
هدف یا مقصدی ثابت ندارم

مرا امشب محیط خانه تنگ است
پریشانم , ملولم , بیقرارم

زاینرو من زدم از خانه بیرون
که شب را درخیابانها سر آرم

خیابان تهی غرق سکوت است
فقط من عابر این رهگذارم

درمیخانه هابستند ورفتند
ولی پیمانه ای آید بکارم

که مستانه روم در کوی وبرزن
بگریم نیمه شب برحال زارم

منم آن غمدل شبگرد وتنها
که آرامی ندارد روزگارم

کنون دراین شب پائیزی وسرد
منم آواره ای ،غمگین وشبگرد

سکوت خالی این کوچه ها را
صدای پای من امشب فنا کرد

کنون تنها به اشکی غمگنانه
خموشم در نداری های همدرد

مرا تنهائی وبی همزبانی
به شبها رهگذار کوچه ها کرد

14/11/1362جمعه بهمن ماه
___ فرزانه شیدا ____
وچون کسی درخود احساس نیاز کرده وبدنبال به شناخت اندیشمندان وبزرگان وعلما میرود ودراین اندیشه است که از فکر واندیشه وذهن وشناسائی عالم ازدیدگاه اندیشمندان نیز چیزی بیآموزد «آنگاه مسلم است که چنین شخصی خود می بایست انسانی اندیشمندوفکور باشد» که در طول زندگی خود برای آموختن زندگی هرروزه وهمچنین در طول عمر خودبسیار اقدام کرده دانش فکر واندیشه را,دوران خود را به شکل فکورانه وبا شوق دنبال مینمایدوبدین شکل خود نیز به مروراز دسته ی اندیشمندانی خواهد شد که تنوع فکری اودر سطح خوبی قابل استفاده , یادگرفتنی وشنیدنی است ,چراکه ا وبسیار نیز می آموزد وواین آموزش باعث میگردد که مطمئن شویم که او انسان ساده ویا فردی عامی نیست بلکه خود فردی درخور شناخت است که چنانچه به گروه اندیشمندان ومتفکرین علاقمند باشیم شناخت این شخص نیز تنوع بسیار جالبی برای آدمی ئخواهد بود شکل اندیشه وتفکر هرکسی متعلق بخود اوست واپرچه سخننان بزرگان در نهایت امر چون درکنار هم گذاشته شود همگی گوینده ی واحدی در زمینه عشق و زندگی وهستی و… است اما هر اندیشمندی شخصی مجزاست که بی شک بسیار افکاری دراو میتوان یافت که حالب توجه باشد بسیار اندیشه هایی داردکه درنوع خودبا شکل گفتار اوبا دیدگاهاواندیشه ی او,ارزش شنیدن ویاد گرفتن دارد.اینگونه اندیشمندان خود بگونه ای لغتنامه جدیدفرهنگی هستند بدین معنا که حتی شاید ضرب المثلها و شکل گرفتاری حتی شکل گفتن جوک وطنز وکنایه وانتقاد آنان نیز دیدنی وشنیدنی ست که هریک لطف خود را دارد ودانشی جدید بر اندیشمند یا فردی حتی عام است که دوست دارددنیا را به دید بهتر وجامع تر وکامل تر, بادرکی زیباترواندیشه ای نوین تر ببیند واحساس کند وزندگی کند.ودرنتیجه شما نخواهید دید که کسی انباری ازاندیشه هایزیبا یا خوب وبد یا سخنان بزرگان باشد بدون اینکه خود این شخص درخود چیزی راداراباشد که او را بسوی اینگونه افراد سوق میدهد وهرآنکه به شکلی ازاشنائی بازندگی بزرگان درهرمقام علمای دین یا علمای علم یا شاعران وبزرگان اندیشه فکروفلسفه ومنطق … وغیره همه وهمه …وقتی توجه کنیم میبینیم که به هریک یا اگر به همه ی آنان شخصی علاقمند باشد خود نمیتواند انسانی سبکسر یا غیر منطقی یا ساده لوح یاحتی آدمی ساده واز جزء عامیان بسیار ساده ای زندگی باشد که نه دانش وسوادی دارد نه ازخود وزندگی چیزی درنتیجه همین امر نماینده این است که چه کشانی در زندگی با وبدون مدرک اندیشمندانی محسوب میشوند که در زندگی بر دیگران نیزاثرگذار خواهند بودخواه به نامی برسند خواه در حد زندگی معمولی از طرف اطرافیان درمحدوده زندگی خود شناخته شوند.
___ گلستان سعدی * ___
شنیدم که مردان راه خدا
دل دشمنان را نکردندتنگ
تو را کی میسر شود این مقام
که با دوستانت خلاف است جنگ .
___ گلستان سعدی * ___
«اندیشمندان» همواره در تجلی تفکّرنو و جدید وساختار دنیایی بهتر بسیار ارزشمند وفعال بوده اند واینانند که همواره دردنیای دیروز وتامروز با افکار واندیشه ها وپسنهادات وراهکار های خود جهانی بهتر را برای آدمیان در زمان حضور خویش ساخته اند وزندگی نوین را در هرزمان مطابق با نیازهای آن موقع شکلی جدیدر وماارزشمند داده اند ونبوغ اندیشمندان همواره در طی روزگاران گذشته تا به امروز برهمکان ثابت گردیده است ونیاز آدمی ودنیا به حضور ووجود اندیشمندانی که به بهتر ساختن شکل تفکر واندیشه پرداخته اند نیازی مداوم وضروری دارد ما اندیشمندان را درهر قشری از جامعه میتوانیم ببینیم وگاه در میان این عده درسنین مختلف نیز دچاز شگفتی هائی از نظر شکل اندیشه ودیدگاه میشویم بسیارند کسانی که بگونه ای بسیار زیبا ودر خور فهم همگان به دنیاارائه میدهندودر تلاش هرچه ساده تر نمودن شکل گرفتاری اندیشه های خود هستند چراکه جامعه میبایست به یکسان در تعالی فرهنگ واندیشه خود بکوشد واینکه اندیشمندی تنها با جملات قصاروکلماتی درخور فهم گروهی بکار پرداخته چه درنوشتن کتاب ودر آموزش مطلبی از اینگونه راکه استفاده کند نمیتواند همواره موفقیت آمیز باشد وعلت بوضوح مشخص است که ما نیازمند این هستیم که فرهنگ ودرون مایه وافکار تمامی مردم کشورمان به یک گونه مساوی در پیشرفت وترقی فکری باشد دنیا با شکل جدید خود دگرگونی فکری بسیاری را درتمامی جوامع دنیا شاهد بوده است. لذا ایران نیز چون دیگر کشورها نیازمند ساختار فکری جدی وبازسازیهای دوباره فرهنگی اجتماعی در سطحی وسیع میباشد اینکار ازعهده هیچکس جز اندیشمندان ومتفکرین وروشنفکران جامعه بر نمی آید وساده گوئی اندیشه از جمله روشی ست که میبایست در تداعی اندیشه ودر فهم عام جامعه به شکلی مثبت وسودمند بکار گرفته شود وباانکه اندیشمند خودبسیار درتبانی وسازش با دنیای پیرامون خود دچار دردها ومشکلات بسیار میشود اما همان اوست که می بایست چاره جوئی دردهای دیگری بوده وفریادرس مردمانی باشد که نیازمنددانش وعلمودانائی او هستندو اندیشمند نیز درپس تمامی ناملایمات زندگی آنگونه که بسیار دیده ایم همواره زودتر به نتایج خوب زندگی دست میابد واگر توجه کرده باشید ایمان وپذیرش خداوند تعالی ویکتا یکی از بزرگترین دست آوردهای اندیشمند بودن است که اورا نیز در راهاوحمایت کرده یاری دهنده ی راه اودر تمامی زندگی خواهد بود چراکه خداوند میخواهدکه اوبه سرانجامی مثبت رسیدذه ونتیجه ای گرانبار از این بنده ی زمینی خود را در روی زمین شاهد باشد حال درهر راهی که هست بی شک اندیشمند نیز برای همین به زمین ازسوی خداوندآمده وانسانیست جهت رهنمائی بشر بسوی تعالی فکر واندیشه.
___ کجاست ____
دست براین دلِ غمگین
مگذار
کز شرار دل من
میسوزد
و دگر آینه هم
با افسوس
همره دیده ی من
گریه کنان
دیده بر دیده ی من
می دوزد
با دلم
هیـچ مگو
که ز بُغضی سـوزان
شاخه ی صبـرو تحمل
در آن
بی امان میشکند
در اندوه
و دلم,
همچو غروبی غمناک
پشت کوهی تنها
در پریشانی روح
به دعا دست نیازی دارد
پس خدای
منه سرگشته کجاســت
که ببیند ,
دلِ ویرانم را
دیده ی
خسته و گریانم را
بغض پنهان شده
در جانم را

از دلم هیچ مپرس
که هر آن شب
به مناجاتی پاک
در پس شعله ی شمعی آرام
تا سحرگاه خـدا
دیده ای بیدار است
و دراین
نیم ره رفته ی خویش
در سوال دل خود
وامانده سـت
که خدای
منه سرگشته کجاست
که اگر از سر رحمت
بردل
در شادی را بست
با دلم باز بگوید
ز چه رو
همچنان درب محبت
بر دل
قفل وزنجیر شده ست
و کدامین روزی
پاسخی خواهد داد
بر مناجات
منه حیرانـی
که بسـی آزرده
که بسـی وامـانده
همچنان گریانم
همچنان گریانــم
پس خدای منه سرگشته
کجاسـت
که مرا دریابد ،
که مرا دریابد
منکه در این شب تردید سیاه
بس باو محتا جـم
بس باو محتاجـم
1382 /2003
___ فرزانه شیدا ____
ما نیازمند این هستیم که اندیشمندان امروز ما در هر سطح ومقام ورشته وعلمی که حضور دارند درخدمت همگان بوده وخود را متعلق به یک بخش خاص فکری ندانسته وهمانقدر که دراندیشه ی خود وجامعه ی اندیشمندانی چون خوددرحال پیشروی وبازسازی های فکری اندیشه ای هستند,در سطح ملی, نیز آنچه را درتوان آنان است با همه ی مردم شریک شده وآموخته های خویش راچه از طریق رسانه هاچه نوشتار کتبی سادهوجامع امادرخور فهم همگان به ملت وجامعه ی خود هدیه دادهو« وظیفه ی ملی »خود را که رفاه جامعه بااندیشه ای نوین است بدین شکل به همگان عرضه دارند چرا کهاندیشمند بمانند همان تولید کننده مواد غذائی در تغذیه ی فکری جامعه موثراست ودر تولیدانبوده می بایست به همگان این موارد,اندیشه وذهن را رسانده وهمه رادر ترازوی خود به یکسان دانسته وبه یکسان به تمامی قشرهای دریک جامعه بپردازدوبه هریک بگونه ای درخور فهم همان گروهاین تغدیه فکری واندیشه های نوین را برساندواینکه چه راهی برای پیشرفت بیشتر یک جامعه درهمه سطوح میتواند موفق وکار ساز باشد درتمامی دنیا ثابت گردیده است که رادیو تلوزیون ورسانه های گروهی بالاترین نقش را دراطلاع رسانی وتفکر جامعه بعهده دارندوصرفنظر ازآن ما نیازمند این هستیم گکه اندیشمندان مادر سطوح تحصیلی اعم ازدبستان تاآخرین مرحله تحصیلات دانشگاهی حضوردائم ومثبت داشته ونقش سازنده خودرادرنوشتم کتابهای تحصیلی جامع ودرخور سن هرگروه نوشته,چاپ وبه آموزش پرورش ارائه نمایند,ودولت هرگشوری نیز موظف است در جهت بهتر ساختن جامعه خوددرزمینه تحصیلی همه نوع یاری رابه اندیشمندان جامعه مابرساند,خواه بدین شکل که خود هزینه اینگونه کتابها رابعهده بگیردخواه راه وروشی رادراختیاراندیشمندان قراردهد که بواسطه آن اندیشمند جامعه ما بتواند افکار خودرابه سرزمین خود منتقل کرده ودنیائی بهتر وسازنده تررا شاهد باشیم.به امیداینکه شاهد روزهای بهتر,زندگی متنوع تر با درک ودانش وامیدی بیشتر درراهکار اجتماعی ونوع اندیشه های نوین روبرو شده اندیشمندان جامعه ما نیزحضور گشترده ای درجامعه ی فکری ایران رادر همه قشرهای جامعه حفظ نمایند چراکه اندیشمند نیز خود کسی ازمیان همین جامعه است ونیاز دیگران به او نیازی ست که برای اووظیفه ایجاد میکند برای انکه میداند با روش تفکر خود میتواند چاره ساز فکری بسیاری از مسائل برای دولت وملت خود باشد واگرچه همواره فکر جدید با مشکلات بسیاری از جانب کسانی روبرو میشود که خواهان تغییر نیستند اما همواره اندیشمند پیروز بوده است وخواهد بود واندیشمندی وفادار جامعه ی خود میباشد که خود را متعلق به میهن دانسته وهموراه در تلاش سازنده ی خود را بکار گرفته سکوت را شکسته وافکار خود را بادیگران تقسیم کرده ودر کنار آن باوجود مخالفتها سکوت نکرده خود راازا مسئول ویاور مردم وملت وکشور خویش بداند ودرمیان مردم حضور جدی وواقعی واثر گذار داشته باشد.
●*اندیشمند همواره بدنبال پیدا کردن راهی مناسب برای بهبود زندگی آدمیان است .ارد بزرگ
*اندیشمندان را شاید بتوان نادیده گرفت و یا بزور خفه شان نمود ! اما تاریخ ، گواه هزاران سال فریاد رسای آنان بوده و هست . ارد بزرگ
*اندیشمند یگانه است و اگر از ترس سکوت نمود با آدمهای دیگر هیچ فرقی ندارد . ارد بزرگ
*اندیشمندانی همواره ناآشنا می مانند که راه سخن گفتن با مردم خویش رانمی دانند.ارد بزرگ
*راه های آینده ابتدا در اندیشه خردمندان رسم می گردد سپس مردم با کوششی بسیار آن راه ها را خواهند ساخت. ارد بزرگ ●
●پایان فرگرد اندیشمند ● به قلم فرزانه شیدا-اُسلو/نروژ ●

*فریاد*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *فریاد*

آنکس که زمین وچرخ وافلاک نهاد
بس داغ که او بردل غمناک نهاد
بسیار لب چو لعل وزلفین چو مشک
در طبل زمین وُ* حُقّه ی خاک نهاد * خیام
(* حُقّه-*جعبه ی کوچک*)

کتاب بعد سوم آرمان نامه

● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
●فرگرد فریاد●
ای چرخ فلک , خرابی از کینه ی توست
بیدادگری شیوه ی دیرینه ی توست
ای خاک! اگر سینه ی تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست *خیام
____ *خیام ____
در زمانی که انسان در سکوت زندگی خود درآرامشی نسبی وبی هیچ اندوه مهمی, زندگی را در سر میکند ,همواره در هرگام برای رسیدن به آنچه نیاز درونی اوست در تلاش است گاه فردی این تلاش را به ارامی وفردی دیگر در شتاب وهستند افرادی نیز که به آنچه هست رضا بوده وروزمره گی زندگی را در نوع زندگی خود انتخاب کرده اند که همیشه در این فکر فرومیروم که تا کجا میتوان قانع بود ،هرروز،را همیشه به یک شکل سرکردن ،که من تنوع زندگی خود راهرروز تغییر میدهم وروزی را به کتابی دلخوش میدارم وفردا بکاری هنری ودستی وروز دیگر به نوشتن شعری و در طول روز درکنار برنامه های زندگی که خواه ناخواه می بایست برروی ساعت وزمان تعیین شده انجام شود همیشه چیز های دیگری را هم ,که برای روزگارم نظر دارم , که از یکی به آن دیگری پرداخته وآنقدر سرگرم میشوم که گذر زمان برایم خاطره ای ست از یک دایره با 12 ساعت کاشته شده برروی آن, وهیچ معنائی ندارد جز چرخش درروی همان صفحه که چگونگی چرخیدن آن انقدر برایم بسرعت میگذرد که دگیر توجهی نیز به آن ندارم ومعمولاوقت نیز کم میآورم بجز زمان و وقتی که حتما قراری در بیرون ازخانه داشته باشم وروز وشب وبراساس آن دقتم را بروی ساعت بگذارم که چگونه برنامه ریزی کنم که دیر به محل نرسم و معمولا همواره سر قراراداری کمی نیز جلوتراز ساعت حاضرم ودرخانه نیز همواره به علت داشتن تنوع کارها با کمبود ساعت نیز مواجه میشوم چراکه همیشه کارهای بسیاری دارم که هنوز برای انجام آن روزها وساعات بیشتری را نیازمندم وحتی میتوانم هفته هادرخانه بمانم بی اینکه ذره ای احساس بیکاری وکسالت کنم وآنقدردر دوروبر خود,کارها و سرگرمی های مختلفی درست کرده ام که هرگز این را درخود نبینم که دست بروی پا فقط نشسته باشم وکاری نکنم که این مرا تااوج ومرزدیوانگی رهنمون میشود وهیچ چیز بیشتر ازبیکاری نمیتواند باعث کسالت وحتی بیماری من شود. برای آدمی نیزهیچ چیزبه اندازه ی روزمره گی واندوه واینکه انسان بداندراه چاره ای بر رنج ودرد ومشکل خود نمی یابدو کسی را فریاد رس نداشته وحس تنهائی قلبی دردناک نیست که اینچنین قلبی را به دردواندوه دورنی کشیده وقلبی راسرانجام به فریاد می کشاند:
____ کاشکی :سروده ی فرزانه شیدا: ____
کاشکی با ترانه ی غم ،دلی همصدا نمی شد
یا که باغم جدائی ، دلی آشنا نمی شد

کاشکی که دلای عاشق ، غم دوری رو نمی دید
از کسی که عاشقش بود، اینجوری جدا نمی شد

توی بازیهای تقدیر ، دل به نومیدی نمی داد
توی دنیا تک وتنها ، اینجوری رها نمی شد

کاشکی مرحمی میساختن ، واسه دلهای شکسته
تا دیگه قلب یه عاشق ،اینجوری فنا نمی شد

اگه قلبی تو ی دنیا ، طاقت جدا شدن داشت
که دیگه دلای عاشق اینجوری دریا نمیشد!

اگه عاشقی دلی رو اینطوری فنا نمی کرد
(دل عاشق رو شکستن)*" رسم این دنیا"* نمی شد!

اگه دنیا هم به قلبم غم دوریت رو نمیداد
واسه دل قصه ی بودن, پوچ وبی معنا نمیشد!

کاشکی میشد که دوباره دلی برگرده به دیروز
تا امید باتو بودن واسه من " رویا "نمی شد !
___ فرزانه شیدا ___
دراین میان تصور کنید که زندگی با تمامی مشکلاتی که همگان به شکل وگونه ی خود با آن دست وپنجه نرم میکنند وگاه پیروزه شده گاه شکست میخورند برای ساختن باآن شکست ویا ادامه دادن آن پیروزی چه چیزی را در نظر میگیرند که روزگار خود را رو به تباهی وکسالت وحتی درد فریاد نرسانند
___ لحظه های کاغذی:: ___
خسته ام از ارزوها , ارزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی , بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را, روز وشب تکرار کردن
خاطرات بایگانی, زندگی های اداری
آفتاب زرد وغمگین,پله های رو به پائین
سقفهای سرد وسنگین ,آسمانها ی اجاری
با نگاهی سرشکسته,چشمهای پینه بسته
خسته از درهای بسته ؛ خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده, میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده , گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی, پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی , نیمکت های خماری
رونوشت روزها را, روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی , جمعه های بیقراری
عاقبت پرونده ام را, با غبار ارزوها
خاک خواهم بست روزی , باد خواهد برد , باری
روی میز خالی من, صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها, نامی ازما یادگاری
قیصر امین پور
_________________
رنج روزمرگی زندگی بی هیجان امروزی عصری که فریاد در آن سرخورده میگردد سکوت دائمی رنج ماندنی سخن بی اثر دنیا بی ثمر اگر همه اینها به فریادی سرانجتام نگیرد آدمی میمیرد در رنجی وفریادی سر نداده که میبایست سر داده شود وطغیان دائم اندوه را آرامی بخشد در صدای فریاد: من لطف فریاد را دوست دارم فریادی در کوهستانوشنیدن انعکاس صدای خود .فریادی ازته دل در باد وباران وطوفان و….ودلیل؟ فریاد درد درون رابه بیرون سر میدهد ودرکل فریاد تخلیه خشم وشادی وهیجانی ست که می بایست به شکل فریاد از درون دل خارج شده وبه بیرون سوق داده شود واین نیز چون دیگر احساسات آنسانی برای آدمی ضروریست.تصور میکنید چرا انسانها تا بدین حد اشتیاق دارند در تماشای فوتبالی ورزشی بوکس ومسابقه ای دیدن فیلمی فریاد بزنند ؟! این به همان دلیل است که فریاد نیز تخلیه ی روحی از هیجان منفی ممثبت است شکل مثبت آن فریادهای ماست در بازی فوتبال یا دیگر ورزشها وشکل غمگنانه ی آن فریادی ست از سر درددر بادی بارانی طوفانی ویادر سکوتی کاملا خاموش, فریادی از سر عصیان در مقابل نا توانی از درد وبی صبری لحظه ها:
●*_خاموشی بیشه نبرد ، فریادها در سینه دارد . ارد بزرگ ●
___ترانه :" سروده ی زندگی "___
تمام زندگی من
یه قصه وترانه بود
قصه ی تنهائی من
خودش یه جور فسانه بود

انگار توُ عالم دلم
کسی دلم رو نمیدید
کسی که توُ تنهائی هاش
دنیای غم رو‌، می کشید
انگار همش ترانه بود
این زندگی برای من
قصه ی بی بهانه ای
برای آواره شدن !
آره همش یه قصه بود
تولحظه های پرطپش
یه مرغ غمگین توی باغ
با تیر غم توی پرش
آره فقط یه قصه بود
تولحظه ی ، بی انتهام
گرچه یه روز تموم میشد
هم قصه …هم خاطره هام!
انگار ولی بودن من
یه قصه و یه بازیه
کسی نپرسید از دلم
دلت ،چه جوری راضیه!؟
آره یه جور ترانه بود
این لحظه های سرنوشت
انگار کسی به جای من
قصه دل رو می نوشت!
خدا خودش گواهمه
دلم فقط یه عاشقه
تولحظه ی تنهائیاش
اسیر این دقایقه
آره یه جور غصه شده
این زندگی با غصه هاش!
برام همش قصه میگه
از خوبیای ، فرداهاش
بسه دیگه برای من
قصه شدن توُ زندگی
میخوام یه آزاده باشم
نه برده ای، تو بندگی
بسه دیگه برای من
گریه ی شب تا به سحر
شکسته بودن دلم
با قلبی زار ودربدر
نه این یه جور شکستنه
این لحظه های سرنوشت
انگار کسی به جای من
قصه ی من رو می نوشت
● فرزانه شیدا●
وقتی انسان در سکوت به نظاره روزگار نشسته است وبدنبال هم ودردو اندوه او بر هم افزوده میگردد وحس ناحقی ویا نامرادی درون اورا انباشته میکند کم کم سکوت وصبر بی رنگ گشته وقلب آدمی سرشار از خشم وظغیانی میشود که جز به فریادی رساآرام نمیگیردو فریادی که از سرعصیانی باشد همواره بدنبال خشم خاموشی ست که مدتها در سینه بر جامانده است وآنگاه که این فریاد سرداده شود در بی شک برآن به سادگی آرامی نخواهد بودمگر نقش این فریاددر جوابی وپاسخی اثر خود را بگذارد.
●استخوان بندی فریاد،پاسخی ست به هزاران ستم بی صدا.ارد بزرگ ●
بدین معنی که فریاد نیز بدنبال هدفی ست ونهایتی را بر علل خود میجوید فریاد سر داده میشود تا به نتیجه ای برسد انسان اگرچه گاه تنها به بیرون ریختن این خشم به فریادی ارام میگیرد اما این تنها در وقتی است که این هیجان روحی ریشه ای عمیق ودرد آور نداشته باشد وبر اثر خشم یا حسی طاقت فرسا در لحظه نباشد در صورتی که فریاد دادخواهی تا به سرانجام نرسد آرام نمیگیرد
●*_فریاد سیمای آغازین هر شورش و رستاخیزیست ، پژواک آن آینده را می سازد . ارد بزرگ ●
___ فریاد را بخاطر بسپار …___
پر میزنم در آسمان اندیشه های عشق
پروازی بر فراز … هیاهوی شهر
آنگاه که سکوت در گوشه ای آرام
کز کرده بود!!!

وهیاهو غوغا میکرد!
؛فریاد؛ اما بیصدا , نگاه میکرد

در حنجره های بُغض !!!
و صدای بال پروازم …آه…
در هیاهو … گم میشد!!!
چون من چون تو چون ما!!!

شاید می بایست بر شانه فریاد بنشینم
وفغانی برآورم ، با رسا ترین صدا
تا بازگویم ترا
….
فریاد را بخاطر بسپار!!!
سکوت مردنیست !!!

آنگاه که انسان در
؛هستی ونیستی ؛ می میرد!!!
آندم که ؛ آه ؛را ه ِنفس میبندد
وآندم که عشق وانسانیت میمیرد
در دستهای ظلم!!!
فریاد را بخاطر بسپار …
سکوت مردنی ست!!!
●شعر از: فرزانه شیدا دوشنبه بیستم اسفند ۱۳۸۶●
در پس این فریاد گوشهائی نیز هست که شنونده این طغیان این عصیان واین خشم باشد وآنکس که پاسخگوئی برعدل باشد کسی ست که در پاکی عمل نیز شناخته شده است وازمیان انسانها بسیارندآنان که فریاد رس باشند هرچند دنیادلهاراروبه سختی برده است اما فریاد رس میداند هیچ فریاد درد وغم وعصیانی بی سبب نیست مگر که ناحقی وظلم وستمی صورت گرفته باشد وانسانی بیهوده فریاد نمیکند مگر خشم او بر دل اوسنگینی کرده باشدوبداند حقّی ازاو گرفته شده عدالتی پایمال گشته ونامردمی ونامرادی هائی رادر پی داشته است
*_فریادهای دردناک و ستمدیده ، شمشیرهایست که هر آن به گونه ایی انتقام می گیرند .ارد بزرگ ●
___ دلم فریاد میخواهد ____
میان حسرت و دیدار …
میان لحظه های تار
منم آن ماهی دریا
… و دنیا مرغ ماهیخوار
منم دل کنده از بودن
… دمی ازغم نیآسودن
کنارم سایه های دوست
…ولی در بی کسی بودن!
نشان عشق وشادی ها
… بدل همواره بس مبهم
به هر مهری، سپردن دل…
شکستن بازهم محکم!
دلم فریاد میخواهد ,
میان دشت بی مهتاب
کمی آسودگی دیدن، دمی
چندی ..بوقت خواب
دلم سوزان وبس گریان
رها گشته زهر پیمان
ز زخم حیله و نیرنگ
، دگر باره دلی بی جان
مرا آغوش تنهائی ,
یگانه می کشد در بر
مرا آخر به تنهائی ,
بَرد در ؛؛ خلوت آخر؛؛
در آن خلوتگه قبری
، که برآن چشم گریان است
ولی تا "بودی وهستی"
زمردم دل پریشان است!
نمیخواهم بریزد اشک،
بوقت مردنم چشمی
فقط یاد آورد روزی، که داده بر دلم خشمی
نمیخواهم فراغم را ، کسی با سوز دل خواند
که آندم را که هستم من ، نیازم را نمیداند
دلم فریاد میخواهد
… دلم فریاد میخواهد
ولی این خلوت شبها …
مرا خاموش میدارد
… مرا خاموش میدارد!!!
چهارشنبه 21 فروردین1387 –
●سروده فرزانه شیدا ●
ازاینروست که فریاد نیز نوعی حق طلبی ست ودرپی عدالت وبی شک دررستاخیزی در پی خود خواهد داشت که این فریاد چو سرداده شود درهرکجا به هر عنوانی باشد در خانه ای یا محلی یا اجتماعی یا کشوری ودنیائی در پی خود انعکاس صدای خود را برتمامی آنانی دارد که پیرامون این صدای خشم واندوه وحق طلبی وجود دارد وقتی که کوه انعکاس فریاد ترا جواب میدهد بی شک فریاد تو نیزدر زمانی دیگر جائی دیگر پژواک وبازگشتی خواهد داشت شنیده خواهد شد وجواب خواهد گرفت.
●*_خاموشی بیشه نبرد ، فریادها در سینه دارد . ارد بزرگ
*_فریاد سیمای آغازین هر شورش و رستاخیزیست ، پژواک آن آینده را می سازد . ارد بزرگ
*_استخوان بندی فریاد ، پاسخی ست به هزاران ستم بی صدا . ارد بزرگ
*_فریادهای دردناک و ستمدیده ، شمشیرهایست که هر آن به گونه ایی انتقام می گیرند . ارد بزرگ
*_فریادرس پاکزاد است ، او گوشش پیشتر تیز شده و آماده کمک رسانی ست . ارد بزرگ ●
پایان فرگرد فریاد● به قلم فرزانه شیدا ●اُسلو /نروژ

*پیوند*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیوند*

*به خداوند وبه عشق وبه محبت سوگند
نبرد جز اجلی قلب مرا زین پیوند
توبدیوانگیم باز بخند وبه جفا
دیده را بردیوانه ی عاشق بربند
من نگاهم به درو دیده پر از اشک غم است
تو مرا درغم خود اینهمه غمگین مپسند
فرزانه شیدا

کتاب بعد سوم آرمان نامه

● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ●
● فرگرد پـیوند●
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور
شنیدم که بر لحن خنیاگری
به رقص اندر آمد پری پیکری
ز دلهای شوریده پیرامنش
گرفت آتش شمع در دامنش
پراگنده خاطر شد و خشمناک
یکی گفتش از دوستداران، چه باک؟
تو را آتش ای یار دامن بسوخت
مرا خود به یک‌باره خرمن بسوخت
اگر یاری از خویشتن دم مزن
که شرک است با یار و با خویشتن
چنین دارم از پیر داننده یاد
که شوریده‌ای سر به صحرا نهاد
پدر در فراقش نخورد و نخفت
پسر را ملامت بکردند و گفت
از انگه که یارم کس خویش خواند
دگر با کسم آشنایی نماند
به حقش که تا حق جمالم نمود
دگر هرچه دیدم خیالم نمود
نشد گم که روی از خلایق بتافت
که گم کرده خویش را باز یافت
پراگند گانند زیر فلک
که هم دد توان خواندشان هم ملک
زیاد ملک چون ملک نارمند
شب و روز چون دد ز مردم رمند
قوی بازوانند و کوتاه دست
خردمند شیدا و هشیار مست
گه آسوده در گوشه‌ای خرقه دوز
گه آشفته در مجلسی خرقه سوز
نه سودای خودشان، نه پروای کس
نه در کنج توحیدشان جای کس
پریشیده عقل و پراگنده هوش
ز قول نصیحت گر آگنده گوش
به دریا نخواهد شدن بط غریق
سمندر چه داند عذاب الحریق؟
تهیدست مردان پر حوصله
بیابان نوردان بی قافله
ندارند چشم از خلایق پسند
که ایشان پسندیده حق بسند
عزیزان پوشیده از چشم خلق
نه زنار داران پوشیده دلق
پر از میوه و سایه ور چون رزند
نه چون ما سیهکار و ازرق رزند
بخود سر فرو برده همچون صدف
نه مانند دریا برآورده کف
نه مردم همین استخوانند و پوست
نه هر صورتی جان معنی در اوست
نه سلطان خریدار هر بنده‌ای است
نه در زیر هر ژنده‌ای زنده‌ای است
اگر ژاله هر قطره‌ای در شدی
چو خرمهره بازار از او پر شدی
چو غازی به خود بر نبندند پای
که محکم رود پای چوبین ز جای
حریفان خلوت سرای الست
به یک جرعه تا نفخهٔ صورمست
به تیغ از غرض بر نگیرند چنگ
که پرهیز و عشق آبگینه‌ست و سنگ
ــــــ بوستان سعدی ـــــ
در نمونه های شناخته شده ی پیوند ما با 5 پنج) نوع از پیوند بیش ازدیگر پیوند ها اشنائی داریم
۱ _ «پیوند »مادر وفرزند
۲_ احساس مشترک بین دوقلوها
۳_شکل سوم« پیوند عشقی » میان دوفرد
۴ـ« پیوند عشقی واحساسی یا عاطفی…. مابین یک فرد با فرد دیگری که در جهان باقیست»
۵ـ یک انسان با یک حیوان است
مانیز هریک ازاین نمونه ها را مورد بررسی قرار خواهیم داد:ازنمونه اینگونه پیوندها که از نمونه ای شناخته شده آن است پیوند مادر وفرزندیست که بسیار از آن شنیده ایم و نمونه های بسیاری از یک پیوند احساسی عمیق وعاطفی که چون ریسمان یا بندی قوی مابین مادر وفرزنده برقرار است را در تجربه های زندگی خود یا دیگران, دیده ,خوانده یا شنیده ایمواین احساس عاطفی واین پیوند روحی وقلبی آنقدر عمیق وژرف وزیباست که گاه باعث بسیاری از پدیده های شگفت انگیزاحساسی شده است که آن را حتی نمیتوان بگونه ای منطقی معنا ویا تعبیر وتفسیر نمود وگاه دارای چنان قدرت شگفت انیزی نیز می باشد که آدمی راانگشت بدهن نشان میدهد از نمونه آن پروگرامی بود که دراین رابطه در تلوزیون دیدم و مادری لاغر اندام وضعیف الچثه بود که فرزند بسیار کوچکش وتپل وشیطان خود که بتازگی چهار دست وپا راه میرفت درحیاط خانه با مادر روی چمنها بازی میکرد ومادر درحال باغبانی خانه بود که همسایه با اتومبیل جیپ بزرگ وسنگین خود در همسایگی آنان به پارکینگ جلوی خانه خود آمده اتومبیل را پارک میکند واز انجا که در بیشتر کشورهای اروپائی دیوارهای خانه ها را گل وبوته مابین حیاطها جدا میکند ویا کاشی کاری وسنگریزه ای که در جای مرزمابین دوخانه می ریزند پس از پارک ماشین بسوی خانه میرود بی آنکه بداند ترمز دستی کشیده نشده است ودرحالی که آن جبپ آرام آرام بسوی عقب وبطرف خیابان اصلی درحال رفتن بود ,کودک که توجه اش به اتومبیل وصدای آن جلب شده بود,در فاصله ی یک لحظه سرگرم شدن مادر چهار ودست وپا از مادر دورشده بسوی پارکینگ رفته ودرست به زیر ماشین میرود مادر بناگاه متوجه میشود وبسوی فرزند میدود اما امکان اینکه به زیرماشین در حال حرکت رفته, کودک را بیرون بیاورد واز احساس عمیق ترس وناچاری به پشت ماشین دویده وبه تنهائی درحالی که همسایه را فریاد میزده پشت اتومبیل جیپ سنگین را گرفته با دودست باچنان قدرت خارق العاده غیر قابل باوری جیپ رااز دوچرخ عقب بلند میکند که در حال طبیعی برای یک مرد بسیار قوی نیز بدین سرعت یا بدون گرم کردن خود اینگونه کاری ممکن نیست وهمسایه که فریاد را میشنیده بیرون می آید اما کودک بدون اینکه بداند چه خطری ازاو گذشته است از زیر جبپ واز طرف دیگر آتن از سروصدای مادر بیرون آمده ودر کنار اتومبیل هراسان مینشیند وبه مادر خیره میشود مادر از ترس اینکه مبادا اکنون که اودستهایش بند است مجدد بچه به زیر جیپ رفته در زیر چرخها بماند همانطور ماشین را بالا نگه میدارد تا همسایه بانها رسیده ودرماشین را گشود وترمزدستی آنرا پائین کشیده وترمز دستی راقفل میکند بر این رخ داد,هیج دلیل قابل درک ومنطقی یاعلمی نمیتوان در واقعیات علمی پیدا نمود که گویای این باشد که چگونه چنین چیزی ممکن است اما در بسیاری از گفته های بزرگان دیده ام که انسان با قدرت اراده وقتی با چنین « پیوند عمیق مادر وفرزند »که سرشار از عشقی آسمانی ست بیش ازاینها نیز بوده است وحتی جالب تر اینکه بااین حادثه ای ازهیچگونه درد در بازو های مادر یا کمردرد یا امثال این برای مادر رخ نداده است ومتخصصین امور باینگونه حوادث غیر طبیعی , این پیشآمد وانجام اینکار را از مادری لاغر اندام وضعیف الجثه چیزی غیر عادی نمیدانند چراکه ثابت شده است که انسان در شرایط بسیار استثنائی از قدرتهای ماورالطبیعه ای قادر به استفاده بوده است که خود نیز نمیدانسته که دراو چنین چیزی وجود دشته است وانگیزه ی نجات از آن شرایط یا اجبار زمان وعشق یدید وقوی مادری او را وادار باینکار کرده است که ازاین شرایط به هر شکل خواستار بیرون آمدن باشد ودر نتیجه برای او ممکن شده است که خود را آزموده وحتی به نتیجه ی جالب آن نیز که انجام کاری خارج از قدرت انسانی او بوده است ,موفق گردد و درواقع تنها لزوم واجبار وشرایط موقعیت آن لحظه باعث گردیده است که او از خود بیش از آنچه همیشه انتظار داشته طلب کند وبدین شکل موفق به انجام کاری فوق العاده یا خارق العاده یا حتی شگفت انگیز میگردد این است که بسیار از « قدرت فکر» در آدمی صحبت شده است وانگیز ه «عشق : نیز از دیگر چیزهائیست که بر قدرت « پیوند» افزوده وآنرا تا حد ی پیش برده است که برآن هیچگونه دلیلی را نمیتوان ارائه داد که علمی ویا عادی بنظر برسد.بااینکه باور کردنی نیست تاحدی اینگونه پیشآمدها بخصوص پیوند مادر وفرزند در زندگی بسیار اتفاق می افتد که از آن فیملها وگزارشهائی نیز در رسانه های بین اللملی دنیا پخش میگردد.
●پیوند ما تنها با زندگان نیست همه ما پیوندی ابدی با نیاکان و اسطوره های سرزمین خویش داریم . *ارد بزرگ●
فیلمهای حقیقی بسیاری نیز دراروپاودیگر نقاط دنیا نشان داده میشود که براساس حقیقت ساخته شده اند وعلمای روانشناسی نیزمیگویند بااینکه اینگونه اتفاقات ونتیجه ی آن چیزی بسیار شگفت انگیز است.اما واقعیت عملی نیز داشته است ومیگویند که اینگونه "پیوند های عاطفی "چنان قدرتی به طرفین می بخشد که بسیاری از کارهای غیر طبیعی وبدون پاسخ وبدون منطق اما واقعی را میتوان دیده وشاهد بود در واقع پیوند های عاطفی عمیقی چون پیوند مادر وفرزندیکی از زلال ترین وعمیق ترین پیوند هایست که بین دوفرد میتواند وجود داشته باشد و گوئی که بند های این "پیوند ابدی" بین قلب مادر وفرزند در آسمانها ریشه داشته وبه هیچ وجه ازمیان برداشتنی نیست .من خود نیز بعنوان یک مادر تجربه هائی داشته ام که گویای رابطه وپیوند عمیق عاطفی میان کودک ومادر است از جمله اینکه پیش آمده , کودکی درجای دیگری گریه میکند وبدل مادر میافتد که عین این مطلب زمانی برای من اتفاق افتاد که سرکار یکدفعه صدای گریه کودکم راکه از زمان کودکی بیش نبود شنیدم ونگران شدم لحظه ای بعد از مدرسه تماس گرفته گفتند لطفا بیائید دخترشما زمین خورده و ودست او آسیب دیده وبهتر است به دکتر برده شود ویادر منزل استراحت کند ومن بدنبال اورفته اورا به منزل بردم .اینگونه پیش آمد ها بسیار نیز برای دیگر مادران اتفاق افتاده است وهمان کلمه بدل مادر می افتد را معنا میدهد که ما درایران باآن آشنائیم اما کمتر دیگر کشورها به آن به دیده ای جدی نگاه میکنند ودر کنار آن پیوند حیوان وانسان است که باز بسیار دیده شده است که رابطه عاطفی تا بحدی بوده که گاه سگی , خوکی , پرنده ای باعث نجات صاحب خود با زبان بی زبانی بوده است وبرای نجا ت او یا از تلفن استفاده کرده ویا به بیرون رفته وکسی را با خود برای نجات صاحب خود به منزل آورده است و(لازم به ذکر است مه در پژوهش دیسکاوری خوک حیوانی بسیارباهوش حتی باهوشتر از سک ودیگر حیوانات شناخته شده است ) و برای مثال نمونه ای بود از زنی تنها در خانه ای بیرون ازمحوطه ی شهر که با خوک خود زندگی میکرده است وزن سکته میکند وبه زمین میافتد وخوک در مییابد که صاحب او حال مساعدی ندارد وازخانه خارج شده خود رابه راه اصلی ماشین رو میرساند ودر وسط جاده مینشیند ماشینی که از انجا رد میشود هرچه پیاده شده اورااز جاده کنار میزند کنارنمیرودوبا رگرفتن پاچه ی شلوار اومسیری را باو نشان میدهد سرانجام مرد راننده مشکوک میشود وبدنبال او راه میافتد وزن را درحال وخیمی پیدا کرده به امبولانس زنگ میزند وباین شکل از مرگ حتمی نجات پیدا میکند .این یک برنامه حقیقی بود کهبراساس حقیقت ساخته شده بودو من در سری برنامه هائی از حقایق وشگفتی های دنیا در تلوزیون نروژ شاهد آن بودم
● *پیوند پاک ، پیوندی ابدی است . ارد بزرگ
*پیوندمان را با یاد آوری سرشت نیکمان نیرومندتر سازیم . ارد بزرگ●
در پیونهای عمیق عشقی عاطفی واحساسی ست که فردی شادی وغم ,خوبی ها وبدیهای واحساسات زندگی واندیشه های خود را بااو شریک شود ودراین راستا بدنبال ایده آل زدگی خود خواهد بود.میدانید که در زندگی" «ایده آل» به معنی واقعی کلمه "وجود ندارد وهمه چیز وقتی دردیدگاه کسی ایده ال جلوه میکند که لااقل نیم بیشتری از خواسته های دورنی وفکری واحساسی خود را درآن می بیند وبا آنچه دراین میان بدست آورده یا احساسی که دراین زمینه در او تولید شده خود را یکی ببیند وافکار خود را نیز همگون با آنچه هست بیابد درنتیجه این جیز یا این شخص ایده آل او وتمامی خواسته های درونی او میشود زمانی این احساس تبدیل به عشقی پرشور میگردد وبا پیوندی نا گسستنی در قلب آدمی تبدیل به ریشه ای میگرددکه دل واحساس بی آن هرگز قادر به ادامه زندگی نیست .پیوند با هرانچه که باشد آنچنان رابطه عمیقی با قلب آدمی برقرار میکند که جدائی از آن برای شخص بسیار دردآور وغم انگیز خواهد بود وحتی تا پای جان باختن نیز میتواند اندوه پیوندی پیش برود چراکه بند ورشته ای پیوندهای حقیقی آنچنان است که گوئی در آسمانها این پیوند بسته شده باشد,اینگونه پیوندها ریشه در روح وقلب آدمی دارد ومختص به کسانی ست که بسیار عاطفی هستند ودر اشخاصی که دنیای آنان دنیائی خشک وبر اساس آمار و قوانین منطق وعلم دارند چنین چیزی حتی معنا نداشته واز گوش دادن به آنهم با لبخند ناباورانه ای برلب گذر کرده وزود نیز آن را فراموش میکنند ومعمولا انسانهائی خشک و جدی وسرد هستند که کمتر با معنای واقعی عشق وپیوند آشنائی دارند .آنهم در دنیائی که عشق بالاترین قدرتها را درزندگی انسان به نمایش گذاشته وبسیار از آن سخن گفته شده استزندگی کردن در دنیای دسرداینگونه افراد بحدی کسل کننده است که انسان خود را در چارچوبی از قالبهای هرمی مربع مستطیل ودینائی شاید سنگی وآهنی احساس میکند چرا که معنای پیوند دراینجا فقط امضائی برروی کاغذ بیش نبوده واگر عقد نامه ای باشد چه زن چه مرد دنیای سرد وکسل کننده ای را تنها بر مبنای قانونی ونه احساسی آن خواهند گذراند که هرچه برای همانجام میدهند تنها بر اساس وظیفه است نه از سر مهر وعشق ومعنائی والا چون پیوند. چه اگر پیوندی باشد دل بریدن بسیار دردناک وبی آن سر کردن بسیار دهشتناک خواهد بود
●یک پیوند پاک ، فرو ریزی دهشتناکی ست . ارد بزرگ بریدن
●_قیصر امین پور":فوت وفن عشق●
پیش بیا ! پیش بیا ! پش تر
تا که بگویم غم دل بیشتر
دوست ترت دارم از هرچه دوست
ای تو بمن از خودمن خویشتر
دوست تر از آنکه بگویم چقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر
داغ ترا ازهمه دارا ترم
درد ترا از همه درویش تر
هیچ نریزد بجز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر
فوت وفن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیش تر*
●از قیصر ا مین پور●
ازنمونه اینگونه پیوندها در علم روانشناسی موارد بسیاری شناخته شده وحتی هریک اسمی نیز بخود دارد میان آدمی با مورد پیوندی او از جمله موارد شناخته شده ایست که گونه های متفاوتی از آن ذکرونوشته شده است. ازموارد دیگر تله پاتی ست که نمونه ی آنرااز ویکیپدیای نروژ برایتان آورده وترجمه میکنم تارابطه پیوند ذهنی وروحی را بهتر توضیح داده باشم
●(= Telepati =تله پاتی ●*)
Telepati, også kalt tankeoverføring og tankelesning, er det å få vite om en annen persons tanker og følelser uten å bruke kjente sanser, det vil si oppnå direkte mental kontakt med en annen person uten at man meddeler seg ved hjelp av språk, koder, tegn eller andre fysiske signalformer.
Studier av telepati er en viktig del av parapsykologien, et fag der en bedriver systematisk forskning på overnaturlige fenomener, særlig ekstrasensorisk persepsjon. Gjennom årene er det blitt utført flere vitenskapelige eksperimenter uten at man har klart å påvise at telepati virkelig eksisterer. Positive resultater har senere vist seg å bero på metodefeil, eller de har ikke latt seg repetere av uavhengige forskere. Dette gjør at studier av telepati generelt betraktes som en pseudovitenskap. Telepati er imidlertid beskrevet i mange religiøse tekster, og innen skjønnlitteraturen, først og fremst innen science fiction og fantasy.
Telepati som underholdningstriks kalles vanligvis tankelesning og foregår ved at en tryllekunstner skal gjette hva en tilfeldig person blant publikum har tenkt. Ofte får tankeleseren hjelp av et medium som er hans eller hennes assistent og som skal formidle tankene fra publikummeren. Slike tryllekunstnere kan benytte et skjult kodespråk mellom tankeleser og medium, avtalt spill med en tilsynelatende tilfeldig tilskuer, god kjenneskap til å se og tolke små, psykologiske reaksjoner og manipulering av offerets underbevissthet gjennom avledninger og antydninger. Ikke sjelden bruker en også fingerferdighet, for eksempel for å bytte ut lapper der en på forhånd skal ha skrevet svaret. Underholdning med tankelesing, hypnose og andre «paranormale» fenomener kan omtales som mentalisme.
کلیک کنید(ترجمه: اینجا را نیزببین=*Se også [rediger]
سایت ویگی پدیا:
http://no.wikipedia.org/wiki/Telepati
" ترجمه فارسی /نروژی":
Telepati, også kalt tankeoverføring og tankelesning, er det å få vite om en annen persons tanker og følelser uten å bruke kjente sanser, det vil si oppnå direkte mental kontakt med en annen person uten at man meddeler seg ved hjelp av språk, koder, tegn eller andre fysiske signalformer.
Studier av telepati er en viktig del av parapsykologien, et fag der en bedriver systematisk forskning på overnaturlige fenomener, særlig ekstrasensorisk persepsjon. Gjennom årene er det blitt utført flere vitenskapelige eksperimenter uten at man har klart å påvise at telepati virkelig eksisterer
««تله پاتی »= که انرا انتقال فکری وخواندن فکر یکدیگر نیز بین دوفردمیخوانندودرمورد کسانی ست که قادر باشند کر واندیشه شخصی دیگر را خوانده وافکارذهن اورا دریافته واحساسات اورا درک کند بدون اینکه از احساس های شناخته شده موجود در بدن آدمی استفاده کرده باشد,درواقع و از احساس حس ششم خود ویا احساسات ناشناخته ومرموز وناشناسی برای این کار بهره میجوید که هنوز مبنای دقیق وواقعی آن بر کسی روشن وآشکار نیست واین یک ارتباط کاملا مستقیم میان ذهن با ذهن است وبدین شکل است که انسان فکر واحساس شخص را بدون نیاز به صحبت کردن یا تبادل فکری یا حتی اشاره وعلامتی و بدون هرنوع حالت فیزیکی دریابدو از آن آگاه وباخبر شود بدون گرفتن حتی سیگنال یا اشاره یا مواردی مانند این درطی سالهای گذشته نیز اطلاعات علمی بسیاری دراین زمینه نیز بدست آمده است .« تله پاتی » یکی از بخشهای مهم تدریس وآموزش دانشجویان در علم روانشناسی می باشد.رشته ای که با تحقیقات سیتماتیک( یعنی با یک سیستم مخصوصیا بطوری سیتم وار ومتداوم), از دنیای ماورالطبیعه وناشناخته وغیر طبیعی وبخصوص از احساسات ششم واحساسهای ناشناخته موجود در آن, دراین رشته اموزش وآگاهی داده میشود.
eksperimenter uten at man har klart å påvise at telepati virkelig eksisterer. Positive resultater har senere vist seg å bero på metodefeil, eller de har ikke latt seg repetere av uavhengige forskere. Dette gjør at studier av telepati generelt betraktes som en pseudovitenskap. Telepati er imidlertid beskrevet i mange religiøse tekster, og innen skjønnlitteraturen, først og fremst innen science fiction og fantasy.
تحقیقاتی که بر اساس آن صورت گرفته اشت , نشان داده است که اینگونه تجربیات از طریق اشخاص به شکلی ست,ایشان قادر به این نیستندکه آنرا به وضوح ثابت کنندوهنوز علم روانشناسی وبا تحقیق پژوهشگران این علم قادر این نبوده اند که حقایق تله پاتی را بصورت عملمی افشا کرده وبه پژوهش بیشتری دراین باب ادامه میدهند و تحقیق دراین امر همچنان ادامه داردامانتیجه های مثبتی نیز نشان داده است که متد وروشهای شناخت دراین تحقیقات ,اشتباه بوده است ویااینکه, اینگونه افراد اجازه نداده اند که از طریق محققین وپژوهشگران غیر وابسته مجددا وبصورت تکراری, دوباره اینگونه تحقیقات بروی آنان صورت بگیرد . در نتیجه تحقیقات درمورد تله پاتی بصورت مداوم به شکل تحقیقاتی صورت گرفته است که مداوم در میان آن وقفه هائی ایجاد گردیده وبشکل مرتب برای رسیدن به نتیجه گیری نهای هرگز کامل نبوده یا به اتمام نرسیده است
"تله پاتی "از سوی بسیاری از دین های مختلف به شکل خود تعریف شده ای به مناسبت همان دین ,نوشته یا تفسیر شده است وگاه همراه با ادبیات وشعر نیز به تفسیر آن پرداخته انداما بیشترو دردرجه اول, بیش از هرچیزی انرا درشکل " وحشت آور و تخیلی" به تعریف نشسته اند.
Telepati som underholdningstriks kalles vanligvis tankelesning og foregår ved at en tryllekunstner skal gjette hva en tilfeldig person blant publikum har tenkt. Ofte får tankeleseren hjelp av et medium som er hans eller hennes assistent og som skal formidle tankene fra publikummeren..
حتی «تله پاتی» به شکل یک نوع "جادو وشعبده بازی "نیز بکار گرفته ویا تعریف شده است و خواندن افکار از طرف شخصی جادوگر یا شعبده باز یا فالگیر درمیان تماشاچیانی نیز صورت گرفته است که افکار آنان را خوانده وبرای ایشان بازگو میکردند. ومعمولا هم اینگونه افراد که به خواندن افکار دیگران می پرداخته انداز طریق واسطه یا رابطی که بااین زن و آن مرد مورد نظر درارتباط بوده اند ,اطلاعات لازمه درمورد آن شخص راازاو دریافت کرده ومجدد برای همان او بازگو میکردند وباعث شگفتی آن شخص وتماشاگران میشدند و به زبان ساده نوعی کلاهبرداری وحقه بازی درکار این افراد بوده است و بواقع از قدرت واقعی « تله پاتی» استفاده نمی شد.
Slike tryllekunstnere kan benytte et skjult kodespråk mellom tankeleser og medium, avtalt spill med en tilsynelatende tilfeldig tilskuer, god kjenneskap til å se og tolke små, psykologiske reaksjoner og manipulering av offerets underbevissthet gjennom avledninger og antydninger. Ikke sjelden bruker en også fingerferdighet, for eksempel for å bytte ut lapper der en på forhånd skal ha skrevet svaret. Underholdning med tankelesing, hypnose og andre
«paranormale» fenomener kan omtales som mentalisme
درواقع اینگونه رفتارهای جادوگرانه وبقولی پیشگویی کردنها از طریف سیگنالها ونشانه ی نادیدنی از طریق همگان دیده نمیشد ما بین شخص پیشگو و شخص واسطه ورابط میان او ,وفرد سوم که افکارش خواده میشد صورت میگرفت وگاه از چیرهای اتفاقی بجا یا نزدیک با روحیه شخص وهمچینین از روانشناسی در سطح ساده ای نیز دراین میانه استفاده میشد وبه شکل موذیانه وهنرمندانه وتردستی های فکری به مغلطه ی فکری تماشاچی وشخص مورد نظر استفاده نیشد که بیشتر به حقیقت نزدیک بوده وبهتر بتواند در باور دیگران جا بگیرد که این خواندن فکر از سوی پیشگو ویا جادوگر یا شعبده باز حقیقی بنظر بیاید وبندرت پیش می آمد که در اینگونه پیشگوئی هابین پیشگوو وشخص پشت صحنه ی اوکه بااو" همکاری" داشته , کاغذ کوچکی رد وبدل شودکه در آن اطلاعات لازمه درمورد فرد به پیشگو داده شود وگاه از شکلهای مختلف روانشناسی چون هیپنوتیزم نیز دراینگونه نمایشها استفاده گردیده است وشخص پیشگو تا حدی با علم روانشناسی نیز آشنا بوده است و از مِتُد وروشهائی چون چگونگی " روح وروان وحالات فردی شخص "درحد روانشناختی ساده ای اورا میشناخته وبا این روش قادر به خواندن فکر وحتی شناخت محدودی از روان او وبازگوئی بخشی و نمونه هائی از شخصیت آن فرد هم او ودیگران را فریب داده وشخص مورد نظر را نیز باین باور برساند که فکر او را بدرستی میتواند بخواند وبه واقع به شکل نوعی کلاهبرداری ازاین علم استفاده شده است .«پایان ترجمه متن ویکی پدیا » ●
" تله پاتی " و قدرت آن امروزه بخوبی شناخته شده است در دنیای طب وروانشناسی ودر وابستگی فکری دو شخص ممکن است این علم تا بدانجا پیش رود که حتی درد یکدیگر رادر فاصله ای دور حتی یکی دریک شهر ودیگری در شهر یا کشوری دیگر احساس کند واین قدرت انتقال بخاطر نزدیگی بسیار عمیق آن دو فرد است که نمونه های آن تا در بسیاری از مقالات روانشناسی وکتب روانشناسی بررسی و تحقیق شده و ثابت گردیده است که بااینکه احساسی ناشناخته وماورالطبیعه وناشناسی ست که نمیتوان آنرا توضیح داده وبه نوعی از احساسات بشری وابسته نمود وانرا نیز جز احساسات دیدنی وقابل درک بشر به حساب آورداما چیزیست که وجود دارد وعلم نیز با اینکه نمیتواند بدرستی آنرا تعریف نماید آنرابعنوان یک پدیده واقعی وحقیقی در انسان پذیرفته است وهیچ چیزی نمیتواند عامل چنین "احساس ژرفی" در انسان یا بین دوفرد باشد مگر "پیوند عمیقی" که به یاری از آن این دوشخص میتوانند کاملا از روحیه هم خبر داشته باشند دوقلوها دیگر نمونه های پیوند احساسی در همه شکل پیوند هستند بطوری که احساس درد بر یکی آنقدر در افراد,دوقلو دوم واضح به ثبت میرسدوچنان احساس میگردد که دوقلوها کاملا میدانند اگرآن دیگری اشک میریزد حتی چرا گریه میکند واگر دردی دارد در کدامین قسمت بدن است واگر فکری دارد وتصمیمی آن فکر ونقشه چیست وعین همین موضوع در زندگی افراد عادی با پیوندی عمیق نیز واقعیت دارد که من خود نمونه هائی رادر زندگی شخصی خودتجربه کرده ام کهازگفتن یکایک این تجارب جهت آنکه متن طویل وخسته کننده نشود صرفنظر میکنم از نمونه حالات احساسی پیوند رادر این" شعر حافظ "میتوانیم بخوبی تصویر سازی کینم:
بعد ازاین دست منو دامن آن سرو بلند
که ببالای چمن از بُن وبیخم برکند
حاجت مطرب ومّی نیست تو برقع بگشا
که برقص آوردم آتش رویت چو سپند
هیچ روئی نشود آئینه ی حجله ی بخت
مگر آن روی که مالند در آن سُم سمند
گفتم اسرار غمن, هرچه بّود گو میباش
صبرازاین بیش ندارم چکنم تاکی وچند؟َ
کُش آن اهوی مشکین مرا ای صیاد
شرم از آن چشم سیه دارو مَبندش به کَمند
من خاکی که ازاین در نتوانم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
با زمستان دل ای آهوی مشگین «حافط»
زآنکه دیوانه همان بّه که بّود اندر پند
_____ حافظ شیرازی _____
از دیگر گونه های آن پیوندهای عاطفی عمیق بین افرادی که ازهم دور شده ولی همچنان ذهن وفکر واحساس فرد با آن شخص همراه است وهرچه براو میگذرد هم بمانند الهامی بدل شخص می افتد هم حتی دردها وناراحتیها واتفاقات رخ داده بر او به مانند وحی خبر داده میشود من خود نیز اینگونه پیدیدههائی را تجربه کردم .درهر شکل پیوند چیزی بسیار عمیق وحتی ماوالطبیعه ایست که آدمی را انگونه بخود وابسته نگاه میدارد که فقدان وجود این پیوند دردناکترین غم روحی وقلبی انسانی گشته وذهن ودل را بگونه ای دردناک آزار میدهد ,درعین حال که این احساسی بسیارقدرتمند باارزش ونافذ ودوست داشتنی ست واما این پیوند وعشق است که با وجود دوری هاوجدائی ها باز قلبی را به قلبی بندمیزند وایشان را از حال هم باخبر میسازد ویا حتی دردی میشود که باعث دق کردن ومرگ از غصه یکی ازایندو میشود. وگاه این شکل ازجدائی همانند مرگی ست که حتی اگر در واقع امر, به مرگ منتهی نشود ,باعث مرگ روحی ودرونی شخص میشود وبه هیچ عنوان راه حلی براین درد یافت نمیشود تا التیام درد واندوه آن دل وآن شخص گردد مگر انسان بطور کامل ریشه های خود را باهمه آنچه گذشت قطع نموده وسعی نماید هرگونه چیزی را که یاد آوری این پیوند رادر پی دارد بطور کامل ازخود دور کندوحتی اگر لازم باشد محیط ومکانی را که در آن زندگی میکند یا درانجا خاطرات او را حفط میکند ترک کرده ودرجای دیگری سکنی گزیند که درهرقدم وهرنگاه وهرلحظه با دیدن ویاداوری خاطرات او و آثار او ویا چیزهائی چون هدایا یا مثلا لباسها ویا هرچه که بنوعی مربوط باو میشود راازخود دور کند. در باب مرگ یکی از دوشخص که کسی ازایندو بدلایلی فوت میکندچنانچه که پیوندعمیقی درمیان آنان وجود داشته ,معمولا دیگران همین روش را بکار برده وتمام خاطارتی را که ازاو میتواند باعث شخص عزادار باشد ازاو دور میکنند ولوازم وخاطرات شخصی آن فرد را از نگاه کسی که داغدار اوست دور کرده وسعی میکنند تا او رابدین شکل التیام خاطری دهند وحتی تا تغییر محل زندگی نیز پیشروی میکنند که اشیای آن شخص و پس ازجمع آوری لوزام او نیز جای خالی آنها واتاقهاومکانها ومحلی را که بگونه ای باعث یادآوی خاطره فرد از دنیا رفته رالااقل تغییر دهند تا کمتر اندوه ویاد ازدنیا رفته ای در جلوی چشم شخص داغدارباقی مانده باشد, واین روشی است که روانشناسان برآن اعتقاد داشته ومعتقدند تنها راه کمتر کردن درداو انجام دادن همین گونه کارهاست و بدین شکل برای کسی که شوهر , همسر یا فرزند خود رااز دست داده رفت وآمد درخانه ومحل زندگی ,ساده ترشده وآرام گرفتن وتسکین او ازاین درد واندوه به سرعت بیشتری انجام میگیرد.
اما در باب عشق نیز در دل عاشقی که پیوندی ناگسستنی با کس دارد آنقدر این خاطرات عمیق هستند که عاشق قادر به قبول ازدست دادن اینگونه خاطره ها واشیا متعلق باو نیست ,درصورتی که تنها راه برای رهائی محبوبی که دیگر متعلق به او نیست ویا برای همیشه ازاو جدا شده است همین است تاکه از چنین دردی باجدائی کامل ومطلق از همه ی خاطره ها , خود را التیام داده وتسکین پیدا کرده وزندگی خود را مجدد از سرگرفته وادامه دهد زیرا چه به مرگ باشد چه جدائی نشسیتن بر مزار کسی با یادها وخاطره ها یا خلوت کردن بادرد عشقی در همه ی عمر , عمری که یکبار نیز یبیشتر نخواهد بود جز شکست دائمی برای شخص وافسردکی مدام چیز دیگری را در پی نخواهد داشت , هرچند که گاهی پیوند های بسیار عمیق با اینکار نیز قطع نمی گردد و پس از سالها همچنان دل شخص بیاد اوست ودردرون از حال وروز عشق خود نیزهمواره با خبر است حتی اگر او را نبیند وهمین باعث میگردد که هرگونه تلاش برای فراموشی بی ثمر گردد.
____ می بازمت */ آبی عشق من* ____
می بازمت به هیـچ,آری به هیـچ وهیـچ
آنگه که قلب من سرشار عاشـقی ست
میگریمت به درد, آری به اشـک ِسوز
آنگه که روح من,آبی تر از تو بود

در قطره ها ببین , این قطره های اشک
صادقترین سکوت ، در حرف قطره بود
میخواندمت به عشق ,آنگه که راه تو
همراه من نبود

آگـه نشـد دلم , بار دگر زغـم
تکرار قصه بود ,این دم دوباره هـم
آری بپـای دل , میسـوزم وسـکوت
بُغضی دوباره داشت ,در خلوت وجود
….
آخر چه گویـمت ؟؟! میترسم از نگاه
شاید که چشم من ,خواند ترا به آه
میترسم از کلام,از واژه های درد
ترسم بسوزدت , ترسم بسوزیم

غمگین تر از دلم,امشب کسی نبود
آری دوباره عشق ,( من را زمن ربود)
گفتی که رازتوست ,این عشق آتشین
آه ای خدا … خدااا,اشک مرا ببین
….
کردم گنه مگر؟,در شور عاشقی
جز راز عاشقی , چیزی زمن نبود
در آشیان شعر,در کُنج خلوتم
آغوش شعر من,شد تکیه گاه من
….
با من کسی نبود ,جز واژه و قلم
خلوت چه خلوتی , سرشار درد وغم
اما به خلوتم ,گه دل نفـس کشـید
گه شور گریه ها,نقشی دگر کشـید
….
شـدحامی دلم ,هر واژه در سکوت
میراث من ز دهر, جز خلوتی نبود
اُنسـی شـبانه بود,در کنج خلوت
از چه زدی,چرا؟,این خلوت بهم؟

می بازمت کنون ,درمانده, بیقرار
میمیرم از درون ,درعین انتظار
میسـوزم از درون,اما به آشکار
روحم هــلاک غم,در آتش وشرار

اشکم بپای تو,آری برو … برو
بی یک نگه به پشت ,در راه خودبرو !

میگریمت کنون ,درمرزی از جنون
میخواهمت زدل ,در چشم پر ز خون
میگویـمت ترا ,در اوج عاشـقی
:"آبی عشــق من" پرواز من توئی

اما قفس مرا در بست وساده گفت
از خلوت قفـــس , جائی دگر مرو
اینجا حریم توست ,تنهائی و قلم
شعرت بخوان به عشق, دنیا بهم مزن

شــکم بپــای تو ,آری برو … برو
اینک که با خلوص دل , دل داده ام بتو
● فرزانه شیداـ ۲۶دیماه 1385 ____
پیوند از پس تنهایی رخ می دهد ، ارزش می یابد و توان را چندین برابر می کند ، پس باید هر پیوند پاکی را شاد باش گفت . ارد بزرگ
پیوند پاک ، پیوندی ابدی است . ارد بزرگ
کسی که می ماند و نمی پرد به یک راز بزرگ آگاه گشته و آن فلسفه پرواز است. ارد بزرگ
بریدن یک پیوند پاک ، فرو ریزی دهشتناکی ست . ارد بزرگ
پیوندمان را با یاد آوری سرشت نیکمان نیرومندتر سازیم . ارد بزرگ
پیوند ما تنهابازندگان نیست همه ماپیوندی ابدی با نیاکان واسطوره های سرزمین خویش داریم.ارد بزرگ
پایان فرگرد پیوند
__●__به قلم : فرزانه شیدا __●__
اسلو – نروژ

*بی باکی*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بی باکی*

آنها که کهن شدند واینها که نُوَند
هرکس به مراد خویش یک تک بدوَند
این کهنه جهان به کس نماند باقی
رفتند ورویم ودیگر آیند وروند*خیام

کتاب بعد سوم آرمان نامه

● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
● فرگرد بی باکی●
ــــــ بیا… تو, هم…ـــــ
بیا توهم مثه من , دل رو بزن بدریا
غمها روتحویل نگیر , بخندبه ریش دنیا
بگو توهم به غمها, بی خیاله دل ما
ما اسیرت نمیشیم , نه امروز ونه فردا !

بیا ما هم نترسیم از قدمای بلند
روی لبا بزاریم , لطف ِسلام و لبخند
بیا دیگه نترسیم که دنیا ما رو شسته
گرچه که شُسته رُفته, آویزونیم روی بند!

واسه دلت اگرچه «غم» یهو حاضر میشه
یاکه یهو توُ راهت, «دوراهی » ظاهر میشه
نترس ازاین بادی که « بید » تنت رو لرزوند
نترس اگه با هرغم , دل یهو «شاعر» میشه!
….
فردا که فردا میاد, «امروزه »رو تو دریاب
نشو اسیر « رویا » ,نباش توُ عالم خواب
ماکه « لالا » نگفتیم که زندگیت بخوابه!
تا آخرش بگی تو : کشکتو, جانم بساب!

بیا بگو به قلبت : شادیا رو سوا کن
از گذرون عمرت ، ‌بهترینو , جدا کن
بیا کمی گوش بده, زندگی مالِ قلبه
گاهی شده « یه لحظه» یادی ازاون خدا کنه

بگو که ما همیشه مخلّص اون خدائیم
به قدرت وبرکتش ,از غصه ها جدائیم
به مهر اون همیشه ، زندگیمون گذشته
بعدازاینم میگذره تا وقتی با خدائیم
__فرزانه شیدا 1382 آذرماه 2003 /اسلو /نروژ ___
همانگونه که در فرگرد های قبل اشاره کردیم احساسات درونی بشری تماما ذاتیست وبرای هریک از آن نیز دلایلی موجود است که برای زندگی وبقای آدمی لازم بوده وبوسیله ی آن انسان ،خود شخصیتی خویش را پرورش میدهد.امااینکه شخصی در کل انسانی خجالتی،آن دیگر شجاع،دیگری ترسووکم جرات ویکی نیز بی باک ونترس است ،احساسی ،برون آمده از ذات نیست که تمامی احساسات در وجود آدمی،در لحظه ی تولد، به یکسان در انسانها وجود دارد، منتها شخصی ،یکی ازاین احساست راقوی کرده بیشتربه آن می پردازد و دیگری بهاحساس دیگرخودرا بیشتر پرورش میدهدوبه همین دلیل، شجاع بودن خندان بودن ,ترسو بودن,اندوهگین بودن و.. عادت میشود.
_____*خیام* ____
آن را که به صحرای علل تاخته اند
بی او همه کارها بپرداخته اند
امروز پیمانه ای درانداخته اند
فردا همه آن بُود که در ساخته اند
_____*خیام* ____
شاید بپرسید چه کسی دوست دارد انسانی خجالتی وکمرو یا حتی فردی ترسو باشد, مسلما هریک از مادردرون خویش آرزومند این هستیم که بهترین باشیم ودر میان مردم دیده شده به نیکی ویا محبت از مایاد کنند اماچرادریکی احساسی بدین قدرت شکل میگیرد بستگی به محیط اکتسابی اوداردو بیشتر این احساسات در زمان کودکی شکل گرفته وپرداخته شده وبتدریج بر توهم فردی بر اساس تکرارگفتن بخود که: من ترسو هستم ,من خجالتی هستم,من شجاع هستم بطور مداوم دردرون شکل گرفته وباور انسان ازخود وشخصیت او میشودواین احساس نیز با خوداو به همینگونه بزرگ شده وبازدرکنارهم هی اینها به این نیز بستگی داردکه در شکل گیری احساسی این فرد دیگران نیز تا چه حدودی دخیل بوده وسهم داشته وبارو خوب وبد اورااز خود او تائین کرده اند واینهمه نقش بسزائی را درساختار شخصیتی آدمی بازی میکند. چندین مثال واضح رامیتوان برای ترسو بودن برشمرد مثلا اینکه:درزمان کودکی شما با مادری بزرگ شوید که خود با ترسهای بسیا بزرگ شده است واین ترس ها را به شما منتقل میکند ترس ار گربه ی سیاه نرس از سوسک وموش ترس از روح ترس ازجن وپری ….ونمونه ی دیگر قصه های مادربزرگ که جای پند وجرات ومقاومت بخشیدن به بچه یا لولو خورخوره دارد یا دیوو پری….وحرفای روزانه ی خانواده مادر پدروخواهر برادروفامیل: دندونت چی شده موش خورده!وبدون توجه به روح تخیلی بچه این تصور را دراو بوجود میاورد که موش علاقمند به خوردن دندان کودکان است وازهمینجا ترس از گربه ترس از شب ترس واز خوابیدن نیز شکل میگیرد وبا داستان پری ودیو و, گفته هائی چون: بخواب وگرنه لولو خورخوره میاد ترو میخوره ترس از تاریکی و…اگر بخواهیم یک بیک موجهای منفی فکری واحساسی را که خود درزمان کودکی به فرزندان خود داده ایم یا از پدر ومادر خود دریافت کرده ایم برشماریم باید روانشاسی کودک را کتابی کرده بجای آرمان نامه تحویل شما بدهم که بدانیم ما چقدر در زندگی اطرافیان خود میتوانیم ثمر بخش باشیم وتا چه حدود در باورهای او مثبت ومنفی بوده از او فردی شجاع یا انسانی ترسو بسازیم.حال ممکن است فردی در شرایط همسان با آنچه گفته شد بزرگ گردد وبا دانش وتحقیقی بر ترسهای خود غلبه کند اما اگر فرد قادر برغلبه براینگونه ترس ها نبود آنوقت ضامن خوشبختی او براستی چه کسی خواهد بود ؟وهمان پدرمادری که دیروز ازگربه وموش وجن وپری ترسانده وامروز اورابرای ترسهایش سرزنش نیز میکنند,آیاهرگز باین فکر کرده, که عامل اولیه« ترس» از الگوی مهم وبه اصطلاح حامی زندگی خوداو یعنی همین پدرومادر باو منتقل شده !؟ .وشما پدرومادری که تاابددرکناراو نخواهیدبود چگونه میخواهید درست پرورده ی ترسو و یا غمناک ویا خجالتی خود رادردنیارها کرده برویدوخاطر جمع باشید که اواز پس زندگی خود بر می آیدکه اینگونه انسانی باز تکیه به همسر ودیگری کرده هرگز بر پای خود نمی ایستد,برای عمری ثمره ودست ساخته ی ضعیف شما یا بازیچه همسری بد یا بازیچه ی دنیائی بد شده یا به تمسخر گرفته میشود یا به انزوا پناه میبرد یا ازاو سواستفاده میشود. ترس ها در وجود انسانی برای حمایت ما ازخود گذاشته شده است واین خود نوعی عکس العمل است در کنار این در حیوانات این ترس عمق بیشتری دارد چون تنها نجات دهنده ی این جانوران در جنگل وحش وبرای بقای اوست اگر «منطق وفکر آدمی » با یکبار نزدیک شدن به آتش میآموزد که بار دیگر تا اینحد به آتش نزدیک نشود یا اگر یک سوختگی اتفاقی انسان رابا معنای آتش وداغی وسوختن آشنا میکند همین درحیوان نیز به همین شکل یاد گرفته میشوداما تفاوت دراین است که ما یا داشتن عقل وتفکر خود میآئیموبا همان آتش که میدانیم سوزان وخطرناک است بازی میکنیم وچیزی هم از آن کشف کرده یا میسازیم ویابه هزارگونه امابه شر ط همان داشتن عقل با احتیاط ازآن بهره های متفاوت میبریم وغذا میپزیم واجاق گازی میسازیم و…. اما حیوان همینقدر میداند که : آتش دیدی نزدیک نشو وبترس! وبرای بقای او همین هم کافیست !درحالی که بقای بشر شجاعت راطلب مبکند ریسک وآزمایش وخطا واشتباه را طلب میکند چراکه دنیای انسانی بیش از دنیا ی وحش خطرناک است با وجود آتشهائی که خود بر افروخته ایم در دستگاهای مختلف با نفت وگاز وبنزین یابا برق یا هزار ویک وسیله خانمانسوز دیگر که درجنگ برای انهدام نسل انسانی باسم جنگ کشورها وشاید در باطن کم کردن جمعیت دنیا به نفع جامعه ی ثروتمند تر وبرتر از آن سود میبریم وحال اینکه در خانه وزندگی کوچک خود مجزا ازهمه ی این سیاستهای دنیا ما, بخود وبیش از هرکس به شجاعت ودلیری خود برای پیشرفت نیازمندیم وهیچ نیازی به ترس های بیهوده وتخریب کننده ی اعتماد بنفس خود نداریم اما متاسفانه بارها این راعنوان کرده ام که در برخی موارد فرهنگ غلط ما ونااگاهی درست ما از انجام برخی کارها وگفتن بعضی چیزها بیکدیگر نه تنها , تخریب ما رادر زندگی وجامعه باعث شده است که همچنان بدون ایکه سعی در تغییر برخی رفتارها واعمال ها داشته باشیم هنوز مههنوز نسل به نسل آنرا به نسل بعدی ارجاع کرده وببخشیم واشتباه درپی اشتباه , غلط در غلط ,وبطور مدوام با یکد یگر با تحقیر ها وسرکوفتهائی که "گاه نامش را حتی پند" نیز گذاشته ایم, دست میزنیم و هرگز تصور اینکه چگونه کسی را در عالم تنهائی او باخودش درگیر میکنیم را نکرده و نمیکنیم وباعث چه اندوه وچه اثرات مخربی دراو میشویم را هرگز نمیفهمیم .در کتب روانشناسی از این مطلب بسیار یاد شده است که " کودک درون ما تا سالهای کهولت نیز کودکی در درون ماست " هنوز یک پیرمرد وپیر زن میتواند از سوسکی بترسد که یکدفعه از نجره اتاق بدورن رختخواب اوآمد هنوز هم یک زن ومرد 40 ساله و60ساله میتواند ازاینکه درخانه تنها باشد احساس ناامنی کند وبا خرافات جن وپری هزارتا صلوات بخواند تا به حمام برود هنوز هم مادری هست که وقتی کودکی نه حتی به عمد, لیوانی از دستش می افتد فریاد بزند چرامواظب نیستی بی عرضه! ..بجای اینکه بگوید عزیزم از جایت تکان نخور , عیبی ندارد که شکست توکه عمدا اینکار را نکردی ,همانجا بمان که شیشه به پایت فرونرود , تامن بیام ترا بلند کنم واینطرف بیاورم وجارو کنم .اما ما به اینکه تحقیر کنیم , دعوا کنیم, سرزنش کنیم با پندهای گاه نابجا ویا روشن نکردن دلیلهای این پند باعث شویم که شخصی « کودک درون خود» را همواره در ترس نگاه داشته از اینکه در 50 سالگی هم لیوانی شکست ,دلش بترکد« نه شاید بخاطراز دست دادن وشکسته شدن لیوان کریستال وبُلوری سرویس عروسی »! که بخاطر شوکی که صدای لیوان در کودکی ایجاد کرده بود وفریاد مادر بدنبال آن! وآنگاه میپرسیم چرا باید فرزند من ازهمه چیز بترسد! .من خود از هیچ حیوان وحشره ای وحشت ندارم واین را به فرزند خود نیز منتقل نکرده و نمیکنم ,بسیار مواقع در کودکی دخترم, خود راصدا کرده ام تا مارمولک وقورباعه ی سبز و کوچکی را باون نشان بدهم وحتی به تمجید زیبائی جسم ورنگ وحالت این زنده ی کوچک نیز نشسته ام با گفتن :ببین چه کوچولوئه ,انگشتای دست وپاشو ببین , مامانی این مارمولک این حیوون .. این… به آدما هیچکاری نداره, نه نیش میزنه, نه هیچی واگه بهش کار نداشته باشی بهت کار نداره ,تازه اونه که ازمامیترسه! خودت قدمارو ببین قدرت مارو ببین !قدوقواره اینو هم ببین پس ترس نداره!اینارو خدا آورده که هرکدوم یه کاری تو دنیا بکنن .ولی حال اگرمن بادیدن هرچیزی از جاپریده فریاد میزدم:وای داره میاد طرفم !مسلم است که همین عکس العمل رادر فردای دخترم نیز شاهد میشدم .اینکه حوادثی نیز باعث ترس ما شوند امری طبیعی ست.
_____ ازمجموعه آثار شاملو ______
(دفتر دوم=همچون کوچه ای بی انتها)
هرکسی بهتر از هیچ کسه
تواین گرگ ومیش بی حاصل
حتا مارا…
که وحشتشو روی زمین می پیچونه
و می غلطونه
بّه از هیچکیه !…
تو این سرزمین غمزده (*شاملو)
______ازمجموعه آثار شاملو ______
همانطور که گفتم آتش را تا نشناسی از طعم داغی آن بی خبری وازداغی وسوزش تا نسوخته باشی هیچ ,نمیدانی که چرا همه کس ازآن پرهیز میکنند.برای مثال پسر من به لطف سبک ایرانی وقتی دور هم روی زمین نشسته ایم برای لطف به میهمان چای رادرست وسط اتاق یا روی زمین یا روی میز میگذارند یا درجلوی پای هر مهمانی یک چای داغ قرار داردبا حضور طفلی که ناآشنا با تجربه ی سوختن است وحتی شاید باو تذکر داده باشید که این چائی هاداغ است مراقب باش دست وپایت به آن نخورد یا تا همه چای نخورده انددر کنا من بشین که نسوزی اما با تمام این سفارش ها در لحظه ای غفلت که همیشه هم همین یک لحظه غفلت کار دست آدمی میدهد, بچه از بازیگوشی بلند شده وبیکباره به شوقی کودکانه دوید وچای واقعا داغ وجوشیده بروی پای او ریخت. بماند که چه بساطی داشتیم !سوزش وزخم پای او وزخم سوزان دل من وسرزنش درونی خودمن بکنار! …اثرآن وقتی معلوم شدکه پسرم همراه مدرسه برای گردش علمی دز زمستان برفی به جنگل برده شد و همه ی شاگردان موقع صرف غذا, قرارشد چوبی برداشته سوسیس خودرا بروی ان نسب کرده در زمستان سرد جنگل دور آتش جمع شده هم آوازی دسته جمعی بخوانند هم غذا را بدست خود کباب کنندودرمیان آنهمه پسر من چوبی به بلندی در یک متر ونیم برداشته سوسیس را به سرآن چسبانده ودر فاصله ای یکمتر ونیمی دورازآتش ودوستان ایستاد تادورادور ناظر کباب شدن سوسیس خود باشد …معلم او باتعجب پرسیده بودچراانقدر چوب خودت رابلند گرفتی که گفت ازآتش وسوختن میترسم فردامعلم مرا صدا کرده خیال کرده بود شاید درخانه ما عملی انجام میدهیم که تااین حدوحشت آتش دردل کودک ما مانده است ومن گفتم علت سوختگی درزمان طفولیت بوده واو چون مدتی طولانی تا خوب شدن پا ناراحتی میکشید دیگر همیشه ترس از آتش را باخود داشتهواگرچه امروز اودیگر از آتش نمیترسد اما مسلم است که دربرابرآتش همیشه فردی محتاط ترازدیگران باشدچون بقول معروف از ریسمان سیاه وسفید میترسد چون روزی نیش مار خورده است .
_____شاملو = شعری در زبان ساده وعامیانه _____
(دفتر دوم=همچون کوچه ای بی انتها)
« بزرگتر که شدم:»
خیلی وخ پیش ازاینا بود
من , حالا بگی نگی ,
رویام یادم رفته
اما اون وقتا,
رویام درست اونجا بود,
جلو روم
مثه پنجه ی آفتاب برق میزد .
بعد , اون دیفاره , رفت بالا
خورد.. خورد… رفت بالا
میون منو رویام…رفت بالا
اونم با چه آسه کاری!
خورده خورده..
آسه آسه رفت بالا وُ
…روشنی خوابمو ,
تاریک کردوُ رویامو پنهون کرد.
بالا رفت تا رسید به آسمون,
آخ! امان از این دیفار!
همه جا سایه س, خودمم که سیاه!
تو سایه لمیدم,پیش روم , بالا سرم
دیگه روشنیِ رویام نیس
ج یه دیوار کتو کلفت , هیچی نیس
جز سایه هیچی نیس
دسای من , دسای سیای من
(اونا ازتوُ دیفار, رد ,میشن)
(اونا رویای منو پیدا میکنن)
کومکم کنین , این شبا رو بتارئونم
دخل این , سیاهیا رو, در بیارم
این سایه رو درب وداغون کنم
تا ازش هزارون
پرَه آفتاب در آرم:
هزار گردباد, از خورشید ورویا
_____ ازمجموعه آثار شاملو _____
دراین شعر" شاملو"در زبان ساده و کودکانه, تخیل ورویا, بخوبی شکل گرفته است ودنیای کودکانه بنوعی روشن ,معنا شده است اما در زندگی کودکانِ ما ,خانواده والدین جای درک اینگونهاحساسات رویائی تخیلات وترس هاباآن مقابله بمثل کرده ی به سرزنش وتهدید رو میآورندوچنانچه تجارب اتفاقی بنوعی تجربه کودک شود باز بگونه ای دیگر درک نشده ونا بسامان درفکر کودک باقی مانده وهیچ آرامش خیال وامنیت ذهنی وفکری ازجانب خانواده به کودک داده نمیشود تا آرام گرفته وبداند که اشتباه تصور میکند یا همیشه راهی بری غلبه بر ترس ها نیز هست وترس میتواند از بین نیز برود.اینگونه تجارب اتفاقی اگرچه عمدی نیست ولی بازهم رفتارهای متقابل والدین در برابر اینگونه ترس ها, درادامه ترس نیز بسیار موثر خوهد بود من بارها ازاو خواستم با چوبی بلندتر ازچوب کبریت بمن کمک کند وبا نظارت خود شمع را برایم روشن کند ولی مواظب باشد دستش بآن نزدیک نشود درکناراین وقتی فرزند خود را نزد روانشناس میبریم ومیگوئیم او هیچوقت درتارکی شب حاضر نیست بخوابد وبدون روشن بودن چراغ حتی به اتاق خواب خودش نمیرود جواب ساده ی او انسان راغافلگیر میکند :خوب برایش چراغ روشن کنید!مگر چه اشکالی داردکه یک چراغ در اتاق اوهمه ی شب روشن باشد همچنین چراغ دستشوئی وتوالت که او بدون نیاز به شما درشب راه رفته وخودش به انجام کارهایش برسد وبعد از حل اولین مسدله یعنی تاریکی آنگاه شروع میکند به حل اینکه ریشه ی ترس که کجاست میپردازد که نمونه ی بسیاری از اینها کهنه تنها بی باکی را برای شخص داستان قصه ها میکندبلکه اورا زندگی را هم انداخته است در دوسه مورد یاد شده گفتم.اماانسانها درسالهای متمادی همچنان به این ترساندن و, ترس دادن , وسرزنشها کردن وپنددادن ها دست که بر نداشته ایم هیچ حتیبا گذر زمان دوباره تاحدودی به ان بازگشته ایم که دیگر هیچ کجای دنیا نیز علمیت ندارد. ما ازجن وپری هائی سُم دار وچه میدانم شاخدار ,وحشت عمری را بدل راه میدهیم که حتی یکباردر طول عمر خود «افتخار» دیدن یکی از آنها را هم پیدا نمیکنیم درصورتی که همین «آدمی بدون شاخ ودم وسِم »روزانه زندگیمان را براحتی تلخ و تباه میکنند و وحشتی از آنها نداریم چون در لباس آدمی هستندودر کفش «سم دار» بودن و نبودن آنها را نیز نمیبینیم که چه شیاطین چه جن وپری میتواند درنهاد همین آدمی ریشه ای بزرگ داشته باشد وباو بی باکی ازار دیگر آدمیان را بدهد وبما ترس شب نخوابیدن از جن وپری ندیده وفقط قصه ی شنیده از آنرا و بگذاریم انسان بلای جان ما شود یاد دخهنده ی ترس بما باشد وحتی شوکهای عمیق عصبی بما بدهد که تا عمری باعث برما باقی بماند یا با یک « پخ » گفتن بی موقع ونسنجیده باعث سکته ی ما بشود که هرچقدر هم «پسر شجاع »باشیم , بی خبر که باشد ودرموقعی که انتظار آنرا نداریم یک متر ازجا بپریم , و یا به شوخی های احمقانه وابلهانه, زنگ تلفن خانه ی دوست را بزنیم وشوخی بیموردو نامناسبی بکنیم که باعث دلهره یا ترس یا نگرانی بیمورد او شود وبعد هم بخنیدم وبگوئیم:باور کردی بابا شوخی کردم!..درآنوقتی که ماهنوز از جن وپری وحشت میکنیم!!! بی باکی را باید دید در کجا میتوان جان بخشید بهرحال نه درجائی که « ترس » ریشه ی فر هنگی دارد نه درجائی که « ترساندن» ادب کردن فرزندان است امثال:_نخوابی لولو میاد میبرتت یا میخوردت .؟نخوابی میدمت به یه مامان دیگه که بداخلاق باشه دعوات کنه,؟_ من خوابیدم اگه شلوغ کنی با شلاق میام سراغت !_یه بار دیگه بی احتیاطی کنی چیزی بشکنی من میدونم باتو, بی عرضه! _دفعه بعد نمره ات این باشه ,انقدر بایداز روی اون بنویسی تادیگه تا عمرداری یادت نره !وازسوئی دیگر "معلمی که نماینده ی ادب وتربیت است!!؟ " چه میکندو بارفتارهائی به اینگونه جای تشویق همدلی وراهنمائی,تهدید وتنبیه رامجازواثر گذار میداند" ومیگوید: درس نخوندی حالا میزارم یه لنگه پاانقدرگوشه کلاس واستی تا یاد بگیری و درس بخونی.یا, امشب که رفتی خونه یه دفتر این جمله رو مینویسی میاری )بدون توجه به درسهای کلاسهای دیگر ومشق های که درهمین امشب اومی بایست انجام دهد وتافردا معلم دیگری همین که امروز اوبااین شاگر کرد بااو تکرار نکندواین خود نماینده ی بی توجهی,بی ملاحظیگی و بیفکری معلمی دربرابر شادگردان یک مدرسه است که همینقدر کارخودش راه بیافتدذ کافیست اما مگر ساعات شب چقدر وچند ساعت است که,انبوه مشق ودروس رابرگُرده ی شاگردان درایران میریزندوتوقع هرکلاس وهرمعلم تحویل دادن درس اودرهمان کلاس اواز شاگرداست درصورتی که یک شاگرد چندین وچند درس را همزمان در فردا می بایست تحویل بدهد درسی که دیروز داده شد هم خوانده هم نوشته وهم درفردااگراورا صدا کردند پاسخ داده شود این همه بی برنامه گی جامعه آموزش وپرورش راهم نشان میدهد ووارد نبودن معلمین به نحوه ی کار شاگردان وناهماهنگی با نظام مدرسه ودیگر معلمین در کلاسهای دیگر حال آیا نمیبایست چنین معلمی خود نیز تنبیه شود که بابی توجهی کامل شاگردی ر به تنبیه حساب نشده ای دچار میکند که فرداهم برای او مشکل دیگریدرست میکند؟ درکنار آن هم تعطیلات درعیدهاست که انقدر تمام کودکان راتحت فشار نوشتن همه ی کتابها میگذارندکه طفل معصوم,نیمی ازتعطیلات ر فقط به نوشتن دوباره ودوباره ی خوانده هابپردازد که یادش نرود ومدام که داد ودادوهوار خانواده را بشنوند که مشق های عیدرا نوشتی درصورتی که تعظیلات درهمه ی دنیا یعنی تعظیلات وفاررغع شدن از مشغله های روزانه واستراحت چیزی که درایران اصلا معناومفهوم آن درک نشده ومرخصی میگیرند که به بدبختیهای دیگر برسندوجزای آنکه گرفتاری این است وتنبیه آن که برو اما بدون حقوق برو و دوران مرخصی هم میبایست باهزارویک مشکلی سر کنند که بازتاب همان دوران کاروتحصیل و…غیره است ووقتی از دبستان تا درون جامعه اداری بیشترین چیزهای که باید بروی اساس و پایه ای باشد به گونه ای آزار دهنده وبمانند تنبیه کردن کسی ست ,دیگر باید گفت چه درکلاس چه درجامعه اینگونه برخوردها از معلم واستاد ومدیر ورئیس درهرمقام ومرتبه وسنی تنها یک معنی دارد "این ": یعنی آزار دادن! نه یاددادن ! نه با هدف به نتیجه رسیدن وبهره ای مناسب ازموقعیت بردن وبه جائی مثبت وهدفی مثبت رسیدن , چراکه تنبیه شاگردی باشد یا فرزندی یا درشرایط مختلف درهرکجا, کارمندی و…درموقع خطانیز تنهازمانی موثر است که راه درست آن عملی شود نه اینکه با تهدید وخشم ولج معلم یاهر فرددیگری همراه باشدواگرواقعاهدف آموزش است چرااینگونه راههارامجاب میدانیم ؟اگر براستی خصومت شخصی درکار نیست هدف هم براستی یاد دادن یا فهماندن مطلبی ست که بگوئیم اشتباه کرده ای پس جبران کن اینگونه راهش نیست وباید گفت اگر برخود اوچنین میکردند چه حالی داشت کمااینکه حضرت علی ( ع) نیز میفرمایند:" آنچه که برخود نمیپسندی ,بردیگران نیز مپسند"!!درواقع ترس دادن به دیگریویا تهدید وتنبیه بی خردانه وبدون منطق ,ازخود ما ,خشم ما ,تحقیرویا سرزنش ما, وهمچنین بیهوده بودن از بسیاری از ترسها در دنیا ی ناشناخته ای که منو شما, به کوچکتر می بایست نشان داده وبجای اینهمه اشتباه درعمل ورفتاروگفتار "امنیت خاطر"اورا جلب کنیم که هستند و, وجود دارند همه ی چیزهای ترسناک ودردناک ورنج آور,اما "شرط عقل",« احتیاط»است درجای آن چه کرده ایم به روزانه خوددرطول روزنگاه کنیدورفتارها وجوابهای خود ورفتارهای اطرافیان وجوابهای ایشان همه ی مطلب دستتان خواهد آمدکه ما دررفتار گفتار کردار مداوم آزار یکدیگریم وکمتر مهر ومحبت وامنیت خاطری درهم ایجاد میکنیم کمتر بیادمان میماند به عزیزی بگوئیم ونشان دهیم که اورا دوستت میداریم. ولی درجای آن بااین گونه ترسها دادن ها وتحقیر وتنبیه ها براستی ما چگونه میتوانیم روزی وجودی مستقل بوده و عاری از تمامی وابستگی ها ی خود مسئولیت زندگی وگاه حتی تنهائی های اجباری وغیر اختیاری و سختی های زندگی ومردمان شرور رابعهده گرفته وباهمه ی اینها خودرا سازگار کنیم ودر زندگی خود, روزگاری را,بدون حامیان همیشگی ,چون پدر ومادر وخانواده سر کنیم؟ چه کسی درآن زمان میخواهد بفکر ما باشد وقتی خانواده ازاول اشتباه کردچه انتظاری ازغریبه ها میتوانیم داشته باشیم که مارا بگونه ای صحیح حمایت کنند واصلا چرامی بایست , نیاز به حمایت دیگران داشته باشیم,آنهم وقتی هریک ازما به تنهائی میتوانیم سازنده ی دنیائی برای خود وخانواده خود باشیم به شکل و گونه ای که الگوی دیگران نیز قرار بگیریم.
● *نخستین دروازه بی باکی ، تهی شدن از دلبستگی هاست . ارد بزرگ●
ما همینقدر نیاز به بی باکی وشجاعت داریم که در دنیای خود گلیم خود را از آب بیرون بکشیم ولازمه ی آن هشیاری ودانائی ودانش ماست واینکه چگونه دراین برهوت بی انتها که که هرگز سر وته آن بر ما آشکار نشد خودرا به پیش برده رشد وترقی کنیم وبه باورهای خود شکلی از حقیقت داده رویاهای خودرا واقعیت کنیم .ما چون نگهبان می بایست وجود خویش را از تمامی خطرات زیستن در امان بداریم که همانا زیستن در دنیای کنونی مجزا از بلاهای طبیعی بسیار خطراتی را در پیش روی داریم که بارها در فرگردها نیز عنوان شد که ساخته ی دست همین بشری ست که نیازمند تمام ی قدرتها برای زیستنی در ارامش رفاه وامنیت است وبی باکی وجسارت برداشتن گامهائی بسوی جلو یکی دیگر داز اقدامات رشد انسانیست ودراین میان چگونگی بی باکی ما نیز شرطی شده است که این شهامت نیست که با دست خود زندگی خود را برباد داده وبه باز سازی ان پس ار نابودی نشسته ومعنی هر آباید درستی ویرانی را طلب مبکند را به مغلطه بکار بگیریم کخه جبران خط کنیم چرا مه نیآمده ایم ویرانه ساز باشیم که آمده ایم آنچه ساخته وآماده در زندگی بوجود ما به دنیای ما به طبیعت ما وزندگی داده شده است بهتر سازی نیم برای بهزیستی وخوب زیستنی و پیشرفتی وداشتن امکاناتی بهتر درنتیجه اینکه من بروی برج سبزی بایستم ودستهایم را گشوده داشته بگویم من نمیترسم شهامت نیست که حماقتی بچه گانه است شهامت در برداشتن گامهاویست در زندگی که به شکل مثبت مارا بسوی هدفهائی رهنمون شود که از پیش میدانیم باید آنرا برای بهبود زندگی خویش امتحان کرده رفتن وریسک آنرا هم بپزیریم ودرعین جال بارها گفتم ریسک ومیگویم ریسک هم گونه های متفاوت دارد کهگاهی ریسکس حماقتی از روی ماجراجوئی ست گاه بلند پروازی های خیالی گاه بلند پروزای های مثبتی برای رسیدن به قله های زیستنی موفق وانتخاب تمامی اینها نیازمند مغز وفکر واندیشه ودانشی ست که بداند اگرد رفت امکان ایستادن امکان شکست امکان بازگشت امکان حتی نابودی نیز هست اما شجاعت ودل وبی باکی آنراداشته باشدکه هرچه شددوباره ساززندگی خود باشد مثبت اندیشی درهرگام زندگی اگربرای بهتر شدن باشد خطا نمیتواند باشداما زمانی که به محدود کردن خود دیگران دست بزنیم ,همواره برای آخر رسیدن به انتهای یک یا چند تلاش والا, ویا حتی فکر به تلاشها نیز, با ز به دلهره به آن مینگریم و"سست شدن پا یعنی شکست" , چراکه در محدوده ومحدودیت هائی برای خودودیکری مرز یا مرزهائی رانهاده ایم که گذرازآنرا بر خودودیگری ممنوع کرده ایم ودلیل و چرای این عمل ممکن است به هزار دلیلی باشد که یکی از انها "درک درست نداشتن از درست زندگی کردن "است, درک نکردن قوانین دنیائی ست که با آن آشنانیستیم وگذاشتن ازمرزهائی ست که فقط آدمی آنرا برای خودساخته است وبرای دیگری وبازوچنین مرزهاوممنوعیت هائی نیز باز ساخته وپرداخته ی خود انسانهاست . دراینجاست که مامحدود میشویم,ما برای رفتن به شک میافتیم و به ترس فکر میکنیم ومسلما "ترس از عواقب کاروترسی "که «شجاعت و بی باکیِ رفتن وآزمودن وخطا کردن » را ازما بگیرد ,"یعنی تضمین شکست".چون تاجائی که باخود بگوئی وبگویند که:« تو موفق میشوی برو امتحان کن آزمایش کن سنگی ست می اندازی اگر چیزی هم از دست رفت رفت درعوض تجر به ایست» تا دراین مقطع دراین مکان دراین جایگاه وباافکاری مثبت هستیم هیچ چیز جلودار رفتن وآموزش دادن خود به باور موفقیت نمیتواند باشد وبرعکس چنانچه واژه ی منفی نه , نکن , نمیشود ,خطاست چه دردرون ماچه درپیرامون ماازسوی دیگری تکرار شوم تلاش مضاعف ما به ضعف درونی وناخود آگاه ما تسلیم میگرددوباور میکندکه من نمیتوانم شایددرونم راست میگوید شاید اطرافیانم حق دارند واین شاید های تردیدبرانگیز بی شک هرچه کار محکم نیز شده باشد هرچه ساختار قوی نیز پایه ریزی شده باشد به شکست خواهد انجامید ماآن هستیم که خودباور داریم که "هستیم " و ما نیز"همان" میشویم که خودباورداریم باید باشیم وباید بشویم درنتیجه یک بی باکی مهم برای زیستن در درستی و در راه مثبت حاکم شدن ما بر افکار منفی چه از سوی خود چه از سوی دیگران است مانیازمند شجاعت درونی خود هستیم.
ــــــــــ *خیام ــــــــــ
دهقان قضا بسی چو ماکِشت و درود
غم خوردن بیهوده نمی دارد سود
پُر کن قدح مّی به کفم زود به زود
تا بازخورم که بودنی ها همه بود.
ــــــــــ *خیام ـــــــــ
● *بی باکی گله ، ناشی از چوپان بیدار است.ارد بزرگ
*بی باک به آرمان خویش می اندیشد آرمان هویدا او را رویین تن می سازد.ارد بزرگ
*اسطوره ها بی باکند ، آنها خوی برتر خویش را به آیندگان هدیه می دهند .ارد بزرگ
*تنها بی باکی ارزشمند است که ریشه در پاکی و سرشت نیک آدمی دارد.ارد بزرگ
*بزرگترین فر و داشته بی باکان روزگار ، دلهایست که به آنها امید بسته اند.ارد بزرگ
●پایان فرگرد بی باکی ●به قلم فرزانه شیدا●

*طبیعت*

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *طبیعت*

وقت سحر است , خیز ای طُرفه پسر
پرباده ی لعل کن , بلورین ساغر
کاین یک دَم عاریت دراین کنُج فنا
بسیار بجویی ونیابی دیگر *خیام

کتاب بعد سوم آرمان نامه

● بعُد سوم آرمان نامه ُارد بزرگ●
●فرگرد طبـیـعت ●
_______ « سبز » ________
برگی بودم لطافت آبهای روان
که ریشه هایم را طراوت بخشید
در گذار زندگی ثابتم, شاید ,
در ساقه ی وجود با عشق
روئیده ام شاید گلهای سفیدی ازمحبت
خمیده ام ,شاید,
در بادهای شبانه ی تنهائی
رازها گفته ام شاید با پروانه های عاشق
اما برگی بوده ام
با گلهای سفید محبت در گلزار زندگی
که اگرچه روزی خواهد پژمرد
اما زندگی را « سبز» زندگی کرد با عشق
____ فرزانه شیدا ____
زندگی آدمی درطبیعتی شکل گرفته است در زیباترین خلقت خداوند این که هرچه به زمین وآسمان وهرکجای آن که بنگریم دیده از آن سیر نمیشود واز زیبائی ها ولطافت وظرافت آن نیزهیچگونه ایرادی نمیشود گرفت . با اینوصف در خلقت خداوندی درهر آنچه آفریده است هرچه بیشتر دقیق شویم بیشتر به شگفتی فروخواهیم رفت وهمانگونه که در فرگردهای پیشین نیز از آن سخن گفته ایم قدرت خداوندی را جای هیچگونه تردیدی باقی نمانده است تا انسان در خود اندیشه کند که خداوندگار این عظمت بزرگ تا چه حد ودر چه اندازه ای میتواند بزرگ وقدرتمند باشد که این عظمت الهی براستی به هر سو که بنگریم از خود وعظمت خویش نمونه ای برجای نهاده است که دقت در هریک عمری را طلب میکند تا به ماهیت دورن هریک وچون .چراهای وجودی هرچیز پی ببریم گاه احساس میکنم تکرار مطالب بیش ازحد شده باشد ولی درنمونه ی فرگردها بارها براین مطلب نیز اشاره کرده ام که در عظمت هستی ودلیل بودن ما .سوال اگرچه بسیار است اما بسیار پاسخ هائی نیز داشته و میدانیم که جواب چیست ,آنهم در زمانی که هنوز در جستجو بسر می بریم تا دریابیم به کجا آمده چه باید کرده وسرانجام به کجا میرویم . از طبیعت وزندگی باید لذت برد .از طبیعت وزندگی باید آموخت.از طبیعت وزندگی باید به ریشه ها وساختارها رسید.از طبیعت وزندگی باید موشکافانه گذر کرد ودقت عمل بکار برد ونگاه دیده ونگاه دل را رشد معنوی وذهنی داد.از طبیعت وزندگی بایدبه سهم خویش استفاده کرد از طبیعت وزندگی باید نگهداری کرد.از طبیعت وزندگی باید یه رمز شادی وغم نیز پی برد وبا آن بگونه ی همه ی مجودات دیگر زندگی کرد بااین دانائی که ما عاقلیم وبیشترین موجودات زمین ودنیا بر اساس ذات ونهان وغریبزه زندگی میکنن دوما افزوده بر این قدرت اندیشه وفکر را نیز توان پرورش داریم وباز دوباره تکرار میکنم ازهمه ی آنچه هست واز طبیعت وزندگی باید«لذت » برد وشادمانه زیست
___*خیام* ___
ایّام زمانه از کسی دارد ننگ
کاو درغم ایام نشیند دلتنگ
مّی خور تودر آبگینه با ناله ی چنگ
زان پیش که آبگینه آید برسنگ
___*خیام* ___

__ …همه جا بودم وُ هر جا به یه حالی! ___
از دل جنگل سبزی ،
تا رسیدنی به دریا
از بیابون تا به صـحرا
تا رسیدن ،
توی کوچه های شهری…

تک و تنها !
همه جا بودم وُ . . .

هر جا به یه حالی . . . !

از دل جنگل سبزی تا رسیدنی

به دریا , از بیابون تا به صـحرا
تا رسیدن ، توی کوچه های شهری

…تک و تنها !
در گذر از همه جایی..

.هـمه ی جاهای دنیا
زیر سایه ی درختی…

بی هدف نشسته بر جا !
گاهی هم بالای ابرا !
گاهی توی جنگلایی . . .

روی کوهها

گاهی روی دوش خورشید…

در غروبی توی رویا!
گاهی رو بال پرنده…

گاهی توُ صدای پرواز
گاهی بر دامن رودی…

که کشیده شد ، روی خاکای نمناک
بعضی وقتا روی ساقه ی چمن ها
گاهی وقتا ، مثه سنگهای روی خاک
همه جا بودم وُ . . . هر لحظه تُو حالی !

گاهی خندون ,گاهی گریون
گاهی مثل ِ قطره های ریز بارون
گاهی مثل پر ، روُ گودال ِ پُر از آب
گاهی مثل دل گنجیشک…

که پریده از صدایی ! . . .
یا مثه یه بچه ای که ،

با صدا پریده از خواب !
همه جا بودم و هر لحظه به حالی !

گاهی شبها روی انگشتای پَردار ِ ستاره
یا مثه "مِه" توی اَبرایی که ،

خالی از غباره
گاهی توی ذره های

نقره ای دل ِ مهتاب
یا به همراهی شبنم ، روی گُلها
که هنوز ندیده آفتاب
گاهی مثل دل ِ آهو …

که یه پاش اسیر دامه !
گاهی هم مثه یه لرزش….

که توُ گریه ی صدامه
همه جا بودم و

هر جا به یه حالی . . . !

گاهی دیدم توی دُنیام ….

نه یه جنگل ، نه یه دریاست
نه یه کوهه . . . نه یه خورشید
نه یه آسمون که حتی ،

بشه از میون ابراش
یه شب مهتابی رو دید !

نه درختی

واسه رفع خستگی هام میشه پیدا . . .
نه پرنده ای که با پرهای رویا
بشه همراهش سفر کرد وُ

رسید بالای ابرا !
… آره دیدم گاهی دنیام ، توی رویا هم
زمین و آسمونش ، پُر ِ ابره
یا مثه بارون ِ پاییز ،

که میباره پشت هم ، قطره های ریز
مثه چشم من ، فقط خیسه و نمناک
بوی پاییزه وُ بوی خیسی خاک!
… دل منهم مثه اون آهو که افتاده به دامه
با همون لرزش تلخی ، که با گریه توُ صدامه
مثـه قلب ِ بچه گنجیشک…

که پریده روی شاخه از صدایی
یا مثه بچه ای که , پریده از خواب

یه دل طپندس وُ یک دل بی تاب !
یه دل طپندس وُ یک دل بی تاب !!

….
نمیدونم! دل ِ شاعرم گرفته
یا که از دست دلم ، صبره که رفته
ولی دنیام با هر اون چیزی که داره
یا هر اون چیز که نداره ! . . .
مثه دنیای همه یه روز بهاره
گاهی پاییزه و بارونی میباره

گاهی دل یک دل آروم و صبوره
گاهی هم یه خسته دل ، یه بیقراره !

ولی اما توی دنیام ، من به هر حالی که بودم
یا به هر جایی که رفتم
یا به هرجایی که بودم
همه چی دیدم و هر چی بود کشیدم . . .

همه جور آدمو دیدم !
و به هر جا که رسیدم
همه جور بودم و . . .هر لحظه به حالی
همه جا بودم و . . . هر جا به یه حالی
همه جا رفتم و . . . هر لحظه به حالی !…

___ فرزانه شیدا___
واین مشخص وواضح است که هستی وطبیعت الگوی منظم وتدبیر شدته ایست که در پیش روی ودرمقابل چشم آدمی قرار دارد وما هنوز بدنبال دلیل وعلت سرگردانیم براستی بدنبال چه هستیم وچه را میخواهیم بدانیم اگرچه نیاز انسان به بازگشائی فلسفه زندگی نیازیست که ازدرون او برخاسته تا خود را دریابد اما مگر چقدر می بایست الگو جمع کنیم تا دوروزه ی زندگی را آنگونه زندگی کنیم که می بایست زندگی کنیم؟ طبیعتی که در اوج ودر قعر خود هر آنچه را جای داده است پاسخگوی تمامی سوالاتیست که مداوم از خود میپرسیم .
___ لحظه ی خط خوردن:___
صبح است … صبحی سرد
ومن ،خیره در پنجره ی صبح!
….
بیرون درمیان ِ
خانه های سفید ،سرخ ، قهوه ای
در سبزینه رنگهای ،
آخرین روزهای تابستان
در پرش
پروازهای مرغهای دریائی
گذرپرنده های مهاجر…
گنجیشکک های تازه بال گرفته،
در صدای آرام نسیم ِ سرد
که آهسته ،ترانه ی "بودن" را
زمزمه میکند
و…. خورشید اما، … هـنوز
به پنجره ام ،نرسیده است
وسردی صبح دربطن تن
لرزش زندگی را،
به جانم می بخشد….
واندیشه ها…آه اندیشه هائی که
درسکوت ملموس ِخانه ،
زمزمه ی صبح را،
برباد میدهد!!…
آرامم؟ …یا…در التهابِ همیشگی ِ

چگونه زیستن !
سردرگم؟!….پریشانم؟

یا در بُن اندیشه ی خویش ،
…بی تفاوت!..نمیدانم…!

هرچه هست…بخواهم یا نخواهم
صبح زندگی ستوآغازها…!

بی هیچ تآملی…باید بود!
تا لحظه ی خط خوردن!
سه شنبه 17 شهریور 1388 -۸ سپتامبر۲۰۰۹
ــــــ سروده ی: فرزانه شیداــــــ
در فرگرد های پیشین نیز اشاره کردم که جابجائی اندکی از آنچه در طبیعت وجود دارد میتواند زنجیره غذائی طبیعت وچرخه زندگی را به شکل بزرگی برهم زده وآدمی اگر بخواهد همینگونه به امید ساختن به اساس وساختار اولیه طبیعت دست برده با درست کردن چیزی هزار دیگری را خراب کند روزی نیز خواهد رسید که انسان همانگونه که در فیلمهای تخیلی عصر جدید ,بدان اشاره شد مجبورباشد با ماسک اکسیژن بر صورت وکپسول اکسیژن بر پشت تنفس کند واز هوای ساده وپاک خبری نباشد ویا بجای اتومبیل امروزی جلوی درخانه اش سوار صفینه ی فضائی کوچک خود شده ازاین محل بدان محل وازخانه به سر کار برود وهمانگونه که کارتون :(عصر هجر) نیز ترقی یافته به (کارتون عصر جدید ) در امروز مبدل شد وازروی تمامی این ساخته های فکری نویسنده ای در رویاها ئی وتخیلی (چون کتاب :هشتاد روز دور دنیا که از آن آن دانشمندان بفکر ساختن وسایل ترابری ومسافرتی شدند که انسان بتواند در عرض مدتی کوتاه از جائی به جای دیگر بروند چون قطار و هواپیما) بسیاری دیگر از کشفیات دنیا , از همین تخیل آدمی به بیرون تراوش کرده ودرفکر اندیشمندو کاشفی اختراع شده که دراین فکر فرو میرفت که برای مثال آیا میتوان یزی ساخت که بسرعت باد حرکت کند وآدمی با ان قادر باشد سفری طولانی را در مدت کوتاه طی کند یا خیر ونتیجه وهماپیمای پره ای آنروز جمبو جت سالهای بعد و…و بسیار کشفیات واختراعات دیگر که همه در شکل اولیه تصور وتخیل ورویائی بوده که به مرحله ی عمل درآمده وامروزه بعنوان چیزی ضروری برای ما روزانه مورد استفاده قرار میگیرد چون مترو برای حمل ونقل داخل شهری از کار بخانه وبرعکس با سرعتی بیشتراز تاکسی واتوبوس در ترافیک ودود وشلوغی کمتر از راههای زیر زمینی .واین همان آرزوهای آدمیست در خیال ورویائی که بدنبال بهتر بودن وبهتر زندگی کردن میگشته وبه نتیجه ای مثبت رسیده وخدا داند اندیشمندِ کاشف ومخترع, چقدر بااین تخیل ورویا در ذهن بازی کرده و به فکر فرورفته تا توانسته است چیزی را برای بشریت بسازد تا رویای خیالی ما را نیز به حقیقتی مبدل کند.

___ عاشقانه از رویا ___

دل خزیده به کنج خلوت شعر
روحم از رنج زندگی سرشار
آبی روح من دراین لحظه
گشته خالی ز بازی پندار!

چون فرشته میان آبی عشق
(دل*)به پرواز خود چه شادان شد
بازهم شکسته ام اورا…
بازهم به غم پریشان شد!!!

(آرزو *)‌را دگر نمی یابم…
هرچه در سینه در پی اش بودم
قطره قطره به اشک دل شد آب
آن دلی را که همرهش بودم!

آه ای لحظه های نومیدی
تاکجا همرهم روان بودی؟!
تاکجای مصیبت این دل
کُنج این سینه ام نهان بودی؟!

بس کن ای آه ِ(حسرت واندوه)
تا کجا می بری مرا؟! تا غم؟!
منکه در اوج غم اسیر توام
بیقرار وشکسته ودرهم!

اخم ابرو نمیشود چون باز…
گریه دنبال چاره میگردد!
قطره قطره میان حسرت وآه
قلب افسرده پاره میگردد!

آتش دل مگر نمی بینی
گشته سوزان دلم ز آتش ها
خسته ام از، گذشتن از خود ودل
خسته از زندگی وسازش ها!

زندگی!! من بخود نمی آ یم…
گر دگرباره دل بسوزاند

(عاشقی)! از تو هم نمی پرسم
ازچه با قلب من نمی مانی!!

دانم از آنچه دیده ام عمری
(عاشقی ) سهم من بدنیا نیست
(خاطره) سهم من به ( بودن هاست)
در زمانی که ( جای دل) خالیست!!

من چه گویم ترا ( دل سوزان)؟؟!!
سوز واز هر سخن دگر، بگذر
عاشقی ،(رسم بودن )‌ما نیست
از دل وعشق بی ثمر ، بگذر!!!

…گفتم و(دل ) به ناله ها افتاد
گرچه حیران (زنده بودن )بود..
لیک لب گشوده ،با غم گفت:
(رفتنش مردن فقط((من*)) بود)!

: لیک هرگز نشد برای دلت
بگشائی زبان به شکوه وآه
در درون آتش ِ فروزانی
لیک خامُش به اشک وآه ونگاه!

باز ،در خود بسوز و،در دل خویش
خرده گیر ازمنوِ، بهانه تراش
هرگز اما به فکر *من * بودی؟؟
لحظه ای هم بفکر این (دل ) باش!!!

___فرزانه شیدا ____
اما براستی مابه کجا روان شده ایم وبه کجا خواهیم رسیداگر تخریب زمین وطبیعت بدست آدمی به همین شکل ادامه پیدا کندوسرانجام وسرنوشت کودکان فرداچه خواهد شد ؟که نوّاده های منو شما خواهند بود؟
___لذتِ آرام: ___
امشب آرامم نیست
ودلم با همه درد،همچو دریای مواّج
باز می کوبد تن
به هر آن صخره ی غمبار غریب
امشب آرامم نیست…
ونگه باهمه اشک
سیل دردآور اشکانم را
بس خروشان بی تاب
می برد لیک به مرداب فریب
…امشب آرامم نیست

ومن اینجا تنها
با صد اندیشه ی مغموم و پریش
باز آزرده ز درد
دیده ای پر ، ز فراوانی اشک
همچنان بیدارم!!

آری آرامم نیست ونمیدانم من …
با کدامین فریاد ، درپریشانی دل
میتوان ؛ لذّت ِآرام ؛‌گرفت!

وکدامین اشک است
که دگر بغض همه شبها را،
چاره راهی جوید، به ره آرامش !

امشب آرامم نیست
وپس از اینهمه شبهای غمین،
گوئیا راهی نیست
دگر از کوره ِرهِ نازک ِاشک
که اگر ، گریه بصد هق هق بود
عاقبت ره می جست
به همان کوچه ی آرام وصبور…
از همان روزن ِ چشم
درسکوتی خاموش!

گوئیا راهی نیست

نه! دگر راهی نیست
نه دگر در فریاد،
نه ز آن هق هق اشک
روبه سرمنزل آسوده شدن،
بادلی پر آشوب!

دیگر از گریه ره رستن نیست
که چو آن زنجیریست
که مداوم در اشک
حلقه ای برسرهم می بندد

حلقه ای از اندوه
برسر حلقه ی فریاد وسرشک
وتنم زندانی ست !

وتنم زندانی ست ،
درهمین حلقه ی زنجیر ،که باز،
حلقه درحلقه ی خویش
باز در پای دلم می پیچد،
باز در پای دلم می پیچد

آرای آرام نیست
نه ز آن زندانی که،
در آن پای دلم زنجیر است
در سرشکی غمناک!

نه ز آن اندوهی
که به دل ،اشک مداوم بخشد
درگناهِ تلخ ،زنده بودن هائی
که به عمری همه روز
بی ثمر باز گذشت…
لیک در پوچی دهر…لیک در بی ثمری
باز درحسرت ِعمری که در آن
میشود خندان بود
ودلم باز گریست
ودلم تلخ گریست!!!!۱۹۹۵/اسلو /نروژ
__ فرزانه شیدا___
ما وقتی به کودک خود نمی آموزیم که شکستن همان شاخه ی نازک درخت از میان جنگلی آنقدرها که تو فکر میکنی بی اهمیت نیست ویا میگذاریم از درخت جنگلی بالا رفته حتی شاخه ای بزیر پای او بشکند وخدای ناکرده برزمین بیفتد وفریاد بزنیم : وای بچه ام!! چرا وقتی او اقدام به بالا رفتن میکند نمیگوئیم وای درختم؟! این درخت سرمایه ی تنفس وسرمایه ی اکسیژن نفس کودک وبچه ی ما بچه های ماست وشکستن شاخه ای از دست طبیعت شکستن دستی از قدرت زندگیست که بی هیچ توجهی "اه با ذغال کباب جنگلی ما به شکستن و آتش گرفتن دچار میشود گاه به دست منو شما شکسته میشود واین نه فقط در باب درخت به تنهائی نیست که بسیار دیگر چیزها ست که همینگونه بی توجه به تخریب روزانه ی ان نشیته ایم بی آنکه بدانیم قبل ازاینکه از او الگوی منظم زندگی ما باشد باید فقط « باشد» تا منو شما نیزبه بقای زندگی خود وآیندگان خود مطمئن باشیم چراکه خود آدمی نیز ریشه درهمین آب وخاک دارد واو نیز ازخاک آمده به خاک برمیگردد اگرچه در روحی اسمانی اما جسم آدمی متعلق به همین خاکیست که اینگونه آنرا در طبیعتی که از همین خاک شکل گرفته است طبیعتی که در بی تفاوتی منو شما بی ارزش شمرده شددر روزیکه درپیک نیک شاد خود به خراب کردن طبیعت پاک خداوندی نشستیم وبه اینهمه پاکی وزیبائی آن با بیرحمی دست برده وزوال فردای این طبیعت را بی چون وچرا تضمین کردیم تا آنجا که وقتی آن محل را ترک میکنیم اثر حضور بی ملاحظه ـ ی ما درگوشه گوشه محیط با زباله وکاغذ وته سیگار ما و…. و فریاد میزند« آدمی »اینجا بوده است!!! واین خرابی اوست! درکمال بی ملاحظگی ونادانی «انسان » است که طبیعت خدا را به زباله دان تاریخ تبدیل میکنددرنام انسانی ِ خویش!
____* خیام* ____
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی, لاله رخی خندان خور
بسیار مخور , ورد مکن , فاش مساز
اندک خور وگهگاه خور وپنهان خور
____* خیام* ____
منظور خیام این نیست که یواشکی آشغال وزباله بریزید ها!!!منظور اینه که اگر با کسی نشستید لااقل ازمیان عاشقان باشد ودر همه چیز رعایت اوضاع را هم بکن چه در طبیعت خدا باشد که دراصل متعلق ومال توست چه در خوردن باشد که باز معده وشکم توست چه در نگهداری راز واسرار باشد که شخصیت توست ونماینده خوی وخصلت تو که چگونه رازی وامانتی رادر دل ودر پنهانی نگهداری! یا چگونه وبه چه شکلی اشکار کنی که حرمت شکن تو وخراب کننده تو دیگری یا حتی دنیای تو نباشد.جهان فانی نیست آنچه فانی ست منو شما هستیم واین دلیل نمیشود همراه خود در مدت بودن خود طبیعت وزندگی را نیز به نابودی بکشیم چون حق زیستن یافته ایم که این حق نه برای ویرانی که از جهت آبادیست:
____*خیام*___
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دوهزار کوزه گویا وخموش
ناگاه یکی کوزه بر آورد خروش
« کو کوزه گر وگوزه خر وکوزه فروش»!!
__*خیام*___
درصورتی که این طبیعت هم برای بقا ی ماست هم برای استفاده ی ما وخداوند برای روح بشر نیز از هیج زیبائی وظرافتی دراین مجموعه ی هنری دریغ نکرده است ومیتوان گفت خداوندخود بزرگترین تصویر نگارزیبا دوست هنرمند ,نقاش , شاعری ست که در دنیای ما حتی سرود صدا را در اهنگ صدای پرندگان به آواز وترنمی نشست وگوئی از گلوی پرندگان موسیقی طبیعت را برای ما نواخت تا بدانیم موسیقی طراوت روح بشر است زیبائی خاصیتی برای دیدگانی که خود او بما بخشید هم آنچه را می بایست ببینیم هم آنچه را میبایست دیده شودوهم با موجودات روی زمین دراین طبیعت عشق را نیز برای ما تصویر کرد عشق حیوانی به کودک خویش که حتی حیوان نیز عشق مادری را درک میکند وعشق جفت به جفتی دیگر وهمه ی آنه را که انسان میخواهد ونیاز دارد بیآموزد وتجربه کند نمونه ای برایمان بازگذاشت تا به قدرت چشمی که خود او بما بخشید شاهد وناظر آن باشیم حتی از زشترین حشره نیز الگوی ساختن منظم ودرست را بما آموخت (تـار عنکبوت *) ودر زیبائی شکل لانه ی زنبور عسل ولانه ی بسیار گلی ووبی پرندگان که همه با اینکه عقلی در سر نداشته ذات درون ونهاد آنان ساختن لانه را از خداوند درشکلی مهندسی وکاملا بر اساس زوایا وشکلی مهندسی وارشیتکتی بینظیر به ما آموزش داد وباز ما بخودمی بالیم من ارشیتکتم من بهترین مهندس ساختمان وراه وترابری من بزرگترین مکانیک من شاعر ترین شاعر من…من…من که این « من» این انسان نیز ساخته ی همان اوست در ذره ای از وجودتعالی وعظیم اوست چه را میخواهیم بدانیم؟! چه را ازخود واز دیگری میپرسیم .ما بی هیچ کتاب بی هیچ تجربه نیز کافیست که بنگریم طبیعتی را که مظهر عشق وزیبائی ومحبت وحتی حساب کتاب وهندسه و امارو…هرانچه ظرافتی دارد وهرآنچه علمیت و قانونی درهمین طبیعت باز پیدا خواهیم نمود که خدا با هریک باما سخن ها گفته است وما بدنبال خدا نیز هنوز میگردیم .چه را ازخدا میخواهیم ببینیم بیش از اینکه هست و خود او بی هیچ درخواستی بما بخشیده است .
__*خیام*___
ازجمله ی رفتگان این راه دراز
باز آمده کیست تا به ما گوید راز؟!
پس بر سر این دوراهه ی آز ونیاز
تا هیچ نمانی, که نمی آیی باز
__*خیام*___
فلسفه ی زندگی درطبیعت بهترین معنا را بما ارائه میدهد منطق درست زندگی کردن را از زندگی پرنده نیز در برنامه ریزی روزانه اش -اندوخته کردن زمستانیش /حتی ازمورچه, کوچکترین حشره ای که به چشم دیده میشود نیز میشود آموخت . ما بدنبال کدامین سوال سرگردانیم ما چه را میجوئیم وچرا سردرگم دنیائی, سالهای عمررابه هدرمیدهیم در شناخت خود/شناخت دیگری /شناخت مردم/جامعه دنیا /طبیعت /حضورو وجود/ عمل وعامل/ دلیل وبرهان/ فلسفه های متعدددینی -مذهبی/عرفانی /علوم طبیعت رابنگر تمامی جواب درهمین خلاصه میشود وبس
___*خیام*___
با سرو قدی تازه تر از خرمن گُل
از دست منه جام مّی ودامن گُل
زان پیش که ناگه شود ار باد اجل
پیراهن عمر ما چو پیراهن گُل*خیام*
__*خیام*___
هرآنچه نیاز ماست در همین طبیعت بما چون کلاس درس در مدرسه ای آموخته شده است وآموزش داده میشودوحتی پیش ازاینکه بدنیا بیآئیم برای ما کنار گذاشته شده است وبعدازما نیزخواهد بود پس اگر به باور این مطلب نشسته وبعد از آن به خود سازی وساختاروجود خویش بپردازیم حداقل زمان ووقت کمتری راصرف بیهوده گشتن بدور خود صرف کرده ایم.ما نیازی نداریم که همیشه همه چیز را لقمه کرده در دهانما بگذارند که اینکار را هم خدای بزرگ ,به رحمت خویش برما کرده است که در همین تصویر زیبای زندگی بماآموخت چگونه میشودزیست واگر انسانی میخواهی زندگی کنی,چون انسان نیز رفتارکن,اگر پلنگی آهوئی زیبا رامیدرد,اقتضای طبیعت او ونیاز سیر کردن شکم اوست توچرا قلب زیبای انسانی زیباوزشت رادرهم میدری تو بانام انسان هرگز نمی خواسته ای از طبیعت وحشی الگو برداری کنی چرا که آنرا وحشی می پنداری زمانی که خود از درخت طبیعت بالا رفته میوه اش را بهره برداری میکنی وشاخه اش را میشکنی تو نمیخواهی از وحشی بودن گرگ وپلنگ تبعیت کنی وقتی با زبان خود دلی را پاره میکنی تو نمیخواهی نظم تارعنکبوت را با نگاه به عنکبوتی زشت بخاطر زشتی چهره واندام او بیاموزی وقتی که اولااقل برای بقای خویش خانه ی عنکبوتیش را میسازد وهزاران دانشمندوحشره شناس غرق این زیبائی موزون وتکنیک زیبای کاراو به تماشای آین موجود زشت نشسته واز هریک تاری که میتند یاد میگیرند که همان مثلث همان دایره,همان مربع که هندسه منوتو شد,در تمامی خطوط تارهای او مجموعه ایست بنام تار عنکبوت وخانه ی او برای زندگی وشکارهمان مگس وپشه ی مزاحمی که تراآزار میدهد وبه خیال تو هیچ سودی ندارد که برایبقای همین عنکبوت نیز باید باشد تا غذای او گرددوتوهمچنان درجنگل طبیعی خداوند پارک وکوچه وخیابان دست ساخته ی خود انسانی توراه میروی وهمه ی آنرا به نابودی میکشی با آتش زدن,زباله ریختن راه جوی های آب راباپلاستیک,پاکت وپوست میوه وشیشه نوشابه ات بستن ودریک باران آب چرخ ماشین هارابر لباس تازه صبح خودتحمل کردن اما بدوبیراه گفتن به راننده ناشی بی اینکه بپرسیم خطای اول از که بودکه راه آب کوچه وخیابان بسته شد!که اکنون شهربه زیر لجن خاکی آلوده گرددکه ازراه جوی های شهرداری نیز توان گذر ندارد وقتی تو انرا خود بدست خویش بسته ای!
__*خیام*___
از جِرم گِل سیاه تا اوج زُحل
کردم همه مشکلات کُلی را حّل
بگشادم بند های مشکل جهل
هر بندگشاده شد بجز بند اجل
__*خیام*___
از چه چیز طبیعت بایستی بگویم که اردبزرگ انرا به زیبائی وصف میکند وباتو آنرا مقایسه می نشیند وباتو از آن میگوید درحالی که بسیار جنگلهای دنیا دردستان تو با اتش سیگار وذغال تو امروزسوخته ونیمه سوخته باقی مانده اند واین هوا واکسیؤژن فردای ترا ازتو گرفته است از چه بگویم همان درخت آلبالوئی که دیگر میوه نمیداد وکندی وبجای آن هیچ ناشتی که طراوت حیاط خانه ات که میشد هیچ اکسیژؤن هوای زندگیت نیز بود باران فردایت نیز هست چرخ ماشین را وسط خیابان به آتش کشیدی وقتی هر ذره ی دود آسم فردای بچه ها خواهد شد وآسم وناراحتی قلبی عزیز دیگری که عزیز خودماست در میان باغی وجنگلی به سوزاندن برگهای خشکیده جمع کرده در گوشه ای پرداختی وبدون فکر از عاقبت این آتش افروختن آنرا رها کرده ورفتی, چون دیگر نه میخواستی کبابی بخوری نه میخواستی گرم شوی نه دیگر نگاه کردن به سوزاندن برگ خشکیده برایت جالب بود! درصورتی که بادی کوچک آتشی افروخته خواهد کرد بدامن همان باغ همان جنگل وقتی که تو پیش از رفتن آبی بروی آن نریختی تا خاطر جمع باشی که بعدازتو اتش زیر خاکستر را باد به هرسو نمیبرد بله عادت کرده ایم بگوئیم شاید خواست خدا این بود!مانند این است که کبریتی اتش زده بروی مبل بیندازیم وبگوئیم اگر خدا بخواهد خاموش میشود ومبل واسباب خانه را آتش میزنیم وچون زندگیمان سوخت میگوئیم اگر خدا نمیخواست اینگونه نمیشد پس خطای ما چه میشود ؟! تا کجا هرچه بد بود به گردن خدا بیاندازیمهرچه خوب بود باسم زحمت وتلاش خود تمام کنیم وخداهم نقشی در پیروزی آن نداشته باشد تا کجا چشم بر حقیقت ببندیم وهمه چیز را که هست ومیبینیم کتمان کنیم وبگوئیم این نیست که میبینی ازسوئی میگوئیم تا به چشم ندیدی باور مکن به چشم که میبینیم شک میکنیم که ایا همهی آنچه میبینیم همه واقعی آنچه هست که میبینیم وچون شک میکنیم برای خود دلیل میآوریم که شک نشانه ی عقل ودانش است! اگر شک نکرده همه چیز را باور کنیم نادانیم اما به طبیعت نگاه کن شک نکرده باورکن خدائی هست قدرتی عظیم که در طبیعت وجود وهستی ترا نیز برایت معنا کرده است وقدرت عقل را نیز بتو بخشیده است که میان اهو وگرگ درنده باشی یا خورنده باشی یا ازحماقت خود خوردنی وخوراک دیگران! انتخاب توست که شکار باشی یا شکارچی .سازنده باشی ییا مخرب خئد ساز باشی یا خودسوز بخداهیچ ربطی ندارد اگر تو این هستی که هستی این توهستی که اینگونه هستی ! نه دیگری را بهانه اعمالت کن نه همه چیز را به گردن قسمت وخواست خدا بیانداز که تو خود مسئول هرچه شد هرچی میشود هرچه خواهد شد هستی به همین روشنی همینقدر اشکار طبیعت وجود خویش را پاکیزه دار که خداوند نیز طبیعت ترا بهعهمین زیبائی وپاکیزگی بتو بخشید! وتو آنرا به بیهودگی به پستی به خرابی به نابودی کشیدی ومن واو و همه…..ختم کلام!
● آدمی ریشه در خاک و طبیعت زیبا دارد آنانی که پاکروانند نسیم دل انگیز این زیبایی اند . ارد بزرگ
سرود طبیعت ضربانی ملایم و کشیده دارد . ارد بزرگ
طبیعت زنده و پویاست نکوداشت آن ، گرامی داشتن ریشه گاه آدمیان است . ارد بزرگ
آدمیانی که طبیعت خویش را نابود می کنند براستی بی ریشه و مزدورند . ارد بزرگ
طبیعت زیبا آدمیان را در گذر زندگی همواره شاداب و جوان نگاه می دارد . ارد بزرگ
روان رنجور ، در طبیعت سبز دوباره پیوند خواهد زد و به زندگی خویش ادامه خواهد داد . ارد بزرگ ●
__*خیام*___
تاچند اسیر عقل هرروزه شویم
دردهر چه صدساله چه یکروزه شویم
درده تو به کاسه ی مّی از آنبیش که ما
درکارگه کوزگران کوزه شویم*
__*خیام*___
●پایان فرگرد طبیعت به قلم فرزانه شیدا ●